آریا

خاطرات من

آریا

خاطرات من

دختر مورد علاقه من

ظاهر دختر مورد علاقه من
دختری با قدی حدوداً 170 سانتی متر . پیشانی متوسط . چشمهایی روشن , موهایی بلند و رنگ شده به صورت هفت رنگ آرایش تیره چشم . لبهایی قرمز . صورتی بسیار سفید . بینی کوچک و چشمهایی درشت . انگشتانی کشیده و زیبا .
لباسش تی شرتی تیره و حلقه ای با مچ بند مشکی و یک شلوار کتان مشکی با پوتین مخصوص کوهنوردی .
با قدمهایی متوسط و سری رو به زمین و نگاه های لحظه به لحظه .
روحیات دختر مورد علاقه من
باطنی خجالتی و درعین حال مهربان . بی نهایت مغرور و رام نشدنی . عاشق من باشد و دوستم داشته باشد . از آرایش کردن لذت ببرد و دیگران را ضایع کند . به طور کلی نیمه دوم من باشد . عاشق بچه و تفریحات سالم .

وضعیت مالی و تحصیلات
از لحاظ وضعیت مالی در حد متوسط یا حتی پائین باشد و به پول اهمیت ندهد .
از نظر تحصیلات حداقل دارای مدرک لیسانس باشد .

خواسته های او
هر چیزی که بخواهد نه نمی گویم

خواسته های من
به من خیانت نکند . دوستم داشته باشد





چند تا عکس از خودمون

 

این هم چند تا عکس خانوادگی

به ترتیب از راست به چپ

میلاد ( پسر عمه من ) - اشکان ( پسر عمو ) - خودم ( آریا )

 

این هم یه عکس از خودم

( عکس گیرنده فرید )

 

شنبه 24/9/1386

ساعت 4:07 دقیقه بعد از ظهر

 

هوا کاملاً ابری و تاریک است و غم از زمین و آسمان می بارد .

دیروز بعد از ظهر حدود ساعت 6:30 بعد از ظهر از دانشگاه خونه رسیدم . تونسته بودم برای هلن یه سری نمونه سئوال جالب تهیه کنم و میخواستم هرچه زودتر بهش خبر بدم .

شماره خونه اش رو گرفتم . اما کسی نبود .

شماره موبایلش رو گرفتم . بعد از چند تا بوق وصل شد ...

اول صدایی نشنیدم ولی بعد صدای خنده ای مردانه بلند شد که داشت باهاش شوخی و خنده می کرد .

وبعد ناگهانی صدای گوشی قطع شد .

 

هلن لو رفت . ( نمی دونم خودش از قصد این کارو کرد یا سهواً دستش به دکمه خورد )

 

من هم گوشی رو قطع کردم . ناراحتی ام به اوج خودش رسیده بود . ساعت 8 بود که سروکله بقیه پیدا شد که ظاهراً از امام زاده هاشم اومده بودند . ( برای تفریح و گردش رفته بودند )

زیاد نارحتیم رو بروز ندادم ولی وقتی که مامان اصرار کرد غذا بخورم از کوره در رفتم و داد زدم و برای اینکه کسی نفهمه در اتاق رو بستم.

 

ساعت 8:30 هلن زنگ زد و طوری پشت تلفن نقش بازی میکرد که انگار مادرش خونه هست و نمیتونه حرف بزنه ولی میخواد بدونه که من چکارش داشتم که زنگ زدم .

من هم در نهایت عصبانیت و ناراحتی گوشی رو قطع کردم .

در تمام طول شب و صبح به فکرش بودم . یادم نیست چطور شد که صبح از خواب بیدار شدم .

 

تا ظهر خبری ازش نبود .

ساعت 2:30 میشد که زنگ زد .

خلاصه بگم . به من خواست بگه که داره شوهر میکنه و کلی مزخرفات دیگه . در نهایت مثل همیشه یکدفعه از یه حرف من ناراحت شد و از دور نمونه سئوالاتی رو که هنوز بهش نداده بودم پاشید روم , بعد هم با ناراحتی و داد وقال و گفتن اینکه همه شما ها الاغ هستین گوشی رو قطع کرد .

 

من موندم و یه دریای ناراحتی . بعد از این همه مدت اون داره راستی راستی ازدواج میکنه ؟

نمیدونم .

ولی دلم بهم گواهی داده بود . به خدا میدونستم .

به هر حال هر چیزی که بود باید یه زمانی تموم میشد و بلاخره هم تموم شد .

حالا من باید از خودم مردونگی به خرج بدم . نذارم علاقه ام به اون باعث خوار شدن بیشترم بشه . باید بگم برو به سلامت . من آرزوهای خوشی برات دارم . خوب کاری کردی .

 

 

نیم ساعت بعد دوباره زنگ زد و البته تنها چیزی که گفت اینه که اون نمونه سئوالات رو بهش بدم و مگه من میتونم بهش نه بگم .

 

حالا هم قرار شده که چهارشنبه بهش نمونه سئوالات رو بدم . و قراره که خودم هم بدم .

 

دارم فکر میکنم که تو اون لحظه چیکار کنم .

 

میخوام اینکارو بکنم : وقتی دیدم داره میاد نمونه سئوالات رو بذارم رو زمین و خودم برگردم برم .

 

خدایا هم منو و هم اونو رسنگار کن .

هم من و هم تو می دونیم که من گناهکار هستم . گناه خودم رو هم میدونم و به گردن میگیرم . ولی توی ظلمی که من میکنم مظلوم هم خودم هستم . اگاهانه خودم رو عذاب روحی و جسمی میدم .

به مرگ فکر نمی کنم . مردن رو حالا دوست ندارم و ازش می ترسم . اما از خدا میخوام بعد از 120 سال من و هلن , تو اون دنیایی که حرفش رو همه مردم دارن میزنند به هلن نشون بده چقدر دوستش داشتم . البته به هیچ وجه نمیخوام کسی حتی خدا بهش صدمه ای بزنه ولی دلم میخواد اون ته ته قلبش . جایی که فقط خودش هست و خودش , یه خوره احساس شرمندگی بکنه .

تنها آرزوی من همینه .

 

در آینده برای من دخترهای زیادی وجود خواهند داشت که میتونم تشکیل زندگی خوبی رو بدم و باید این کارو بکنم .

این قسمتی از وجود منه .

دوست داشتن و با مهر و علاقه زندگی کردن , وفاداری , اعتماد و مورد عشق و علاقه قرار گرفتن تمام چیزیست که انتظارش رو دارم و آرزوی بدست آوردنش لحظه ای تنهایم نمی گذارد .

 

پس سعی می کنم یاد هلن رو یه جایی توی یکی از سیاه چاله های مغزم و قلبم زندانی کنم .

 

روی تنم نقشی می ذارم که به من یاداوری کنه من نباید تا کسی رو نشناخته ام دوستش داشته باشم . این نکته ای بود که فهمیدنش برای من دقیقاً 2 سال و 9 ماه طول کشید و تلخ ترین لحظه ها رو پیش چشمم اورد , چیزهایی رو تحمل کردم که واسه روح نه چندان بزرگم دردناک بود .

حالا همه بدی ها و خوبی ها رو پشت سر گذاشتم و در انتظارم که روزی برسه , روزی که در اون دختری زیبا و مهربان تا نهایت جنون عاشقم بشه و من هم متقابلاً بیش از او دوستش داشته باشم .

 

 

 

 

 

 

 

با امید به رسیدن چنین روزی خدا نگهدار.

آریا فرجند

در لحظه هایی که این آخرین جملات را مینویسم تبسم عمیقی می کنم

۱۹ مهر ۸۶

عقربه های ساعت به عدد 9 نزدیک می شوند .

جز صدای چرخش سریع فن کامپیوتر و صدای بسیار ضعیف گوینده اخبار که از داخل سالن شنیده می شود , تنها صدای برخورد انگشتان من با کیبورد شنیده می شود .

امروز پنجشنبه است . نوزده آبان ماه سال هزارو سیصدو هشتادوشش . خورشید کاملاً غروب کرده و ساعتی هست که تنها هستم .

نه خسته هستم و نه مریض . فقط از احساس تهی شدم . از خودم بیگانه شدم .

مثل اغلب اوقاتی که مطالبم رو می نویسم امروز هم علت نوشتن من ریحانه بود .

از دستش عصبانی هستم . ناراحت هستم و خیلی خیلی دلگیر .

تاحالا تو خواب خرگوشی بودم . به گذشته فکر می کردم و آینده رو نمیدیدم . تو خیال این بودم که همیشه انگشت اعتنایی به سمت من می کنه , گاهی اوقات دوستم داره و من هم در کمال قناعت خودم رو خوشبخت احساس می کنم .

اما چند روز پیش اتفاق خیلی کوچیکی برام افتاد و یه حرف کوچولو که هیچ ربطی هم به ریحانه نداشت خیالمو پریشون کرد . بهش فکر کردم و هرقدر تکه های این پازل رو بیشتر به هم نزدیک کردم , بیشتر از حقیقت ترسیدمو , رنجیدم .

دوشنبه بود , تو آزمایشگاه نشسته بودم که کیانی صدام زد . رفتم بالا و پیشش نشستم تا کمک کنم یکی از سیستم ها رو که خودم از کار انداخته بودم درست کنم .

خانم کیانی هم به خاطر شلوغ بودن اتاق و سئولات متعدد دانشجویان حسابی کلافه و خسته بود .

وقتی نگاهم به نگاهش افتاد چند کلمه صحبت معمولی بینمون رد و بدل شد ولی جمله آخرش این بود : « اینجا هرکی هر کاری میکنه به خاطر خودش می کنه » .

این جمله نه بدو بود ونه خوب . نه توهین بود نه تمجید . ولی من ....

اومدم پائین تو آزمایشگاهی که خالی بود از استاد و دانشجو شروع کردم به قدم زدن و فکر کردن .

چرا من اینقدر احمق هستم ؟ چرا من باید برای یه نگاه و یا یه اظهار محبت ریحانه اینقدر خودمو تحقیر کنم ؟ آخه دلیلش چیه که من به وجود اون دختر وابسته بشم ؟ چه چیز با ارزشی درون اون دختر هست ؟

مگه این همون دختری نیست که تو حال عصبانیت برگشت به من گفت بی پدر مادر , بی شعور , احمق , .... . !!!

مگه این همون دختری نیست که به من اجازه نمیده تو کوچکترین مسئله ای که بهش ربط داره حتی اظهار نظر کنم . !!!

سرم از بیاد آوردن گذشته و حرفهاش به دوران افتاده .

اون وقت من در مقابل چطوری رفتار میکنم ؟!!

مثل یه سگ کوچولو براش پارس میکنم که یه دست محبت رو سرم بکشه .

 

خدایا من متنففففففففففففففففففففففرم .

از خودم . از خودم . از خودم . از خودم . از خودم . از خودم .

از وجودم . از این زندگی سگی .

 

ولی باز فردا می بینمش و دوباره میشم همون حیوون بدون فهم و شعور , بدون هیچ اراده و خواسته ای .  واقعاً بدون هیچ میل و خواسته ای .

 

امروز وقتی ریحانه زنگ زد , ناخود آگاه و بدون اینکه به این مسائل فکر کنم با هاش به سردی حرف زدم و کلی حرف بی معنی و بدون سرو ته زدم که الان حتی یادمم نمیاد . فقط دلم میخواست خودش یه بهونه ای بیاره و گوشی رو قطع کنه وقتی هم که خداحافظی کردیم من خیلی سریع گوشی رو گذاشتم و اومدم تو اتاق .

از برخوردی که با من میکنه شک کردم که یا دوست پسر گرفته و یا اینکه از من فقط به عنوان یه ابزار میخواد استفاده بکنه . چون به من احتیاج داره و اینو خودش هم میدونه که برای انجام دادن بعضی از کارهای پر زحمت آزمایشگاهی و نوشتن گزارش کار یا پروژه من میتونم خیلی بهش کمک بکنم .

ولی بعدش چه اتفاقی می افته ؟!

مسلماً ترم دیگه لیسانسشو میگیره و میره دنبال زندگی . نه به آریایی فکر میکنه که در گذشته وجود داشته و نه اصلاً منو به خاطر میاره . دقیقاً مثل همونایی که قبل از من دوستشون داشت . تازه میگفت که به آخریشون خیلی هم علاقه داشته .

حالا وای به حال منه بیچاره که اصلاً دوستمم نداره .

 

خیلی اشتباه فکر میکنم . خیلی گمراه فکر میکنم و اساس سختی کشیدن های من هم همینه . نزدیک به پرستش دوستش دارم و تو ذهنم اونو تبدیل به یه جام مقدس کردم . بله درسته جام مقدس .

 

میخوام یه تکونی به خودم بدم واز شر همه این فکرها و فشارهایی که به جهت وجود اون تو زندگیم به وجود اومده راحت بشم . من یه آدم معمولی از طبقه متوسط جامعه هستم . پدرم راننده یه ماشین شخصیه و یا مادر خانه دار دارم . با خواهری که دبیرستانی و برادری که فوق دیپلمو خودش رو گرفته و چند ماه دیگه راهی خدمت سربازی میشه و من که بعد از گذشت 4 سال هنوز تا گرفتن مدرک لیسانسم خیلی فاصله دارم .

خوب مسلمه برای من ریحانه که از یه خونواده مرفه و مایه داره خیلی زیاده و اصلاً فکرشم خطاست . پدرش دکتره و مادرش تو کار ساختمون سازیه اونم با کلی پز و افاده .

من باید دنبال یه دختر زیبا , سالم , مهربون و فقیر یا متوسط از طبقه  خودم باشم که بتونم رشد کنم . فکر کنم . زندگی کنم و برای خودم 50 درصد استقلالمو حفظ کنم . بتونم جلوی بی احترامیهاشو بگیرم .و اجازه سرکوفت زدن رو بهش ندم .

 

راه زندگی من تنها زمانی روشن و همواره که بتونم ریحانه رو فراموش کنم و پشت سر بگذارمش . ریحانه هم راه خودش رو پیدا میکنه و خیلی زود لایه دیگه ای از زندگی به وجود میاد که این زخم های کهنه رو برای من می پوشونه .

انشب خیلی دلم گرفته . دلک نمیخواست چیزی بنویسم که بعداً بخونم و ناراحت بشم برای همین خیلی درحفظ تعادل سعی کردم ولی از قدیم گفتن که هر جا پای قلب وسط باشه فکرو اندیشه از طرف دیگه خارج میشه .

 

ریحانه عزیز من بی نهایت زیباست . بی نهایت

صورتش متل ماه . ابروهاش نازک و زیباست . بینی بچه های تازه بدنیا اومده رو داره , لبهاش گوشتی و خیلی خوش حالتن . چشمهای قهوه ای و بزرگ به اضافه پیشانی موزون و موهای واقعاً خرمایی .

معجون عجیبیه این دختر . از دیدنش تمام وجودم خالی میشه .

سابقاً ( بیش از 3 سال پیش ) خیلی اهل دوستی و رفاقت بودم . همیشه دورو برم یکی بود که دوستش میداشتم ولی هیچ وقت برای کسی ضعف نمی کردم . ولی نسبت به ریحانه ... .

خودمم نمیدونم چرا کارم به اینجا رسید .

 

 

 

با امید به خدا به زندگی ادامه میدهم . صبر میکنم تا همه چیز را زمین تعیین و زمان قضاوت کند

آموزش جستجو در رپیدشار به وسیله گوگل

کافی است ابتدا وارد گوگل شوید.
اکنون در قسمت مربوط به جستجو ، عبارت های زیر را بعد از “site:rapidshare.com” تایپ کرده و Enter بزنید.
برای کتاب های الکترورنیک با فرمت PDF از “inurl:pdf” استفاده کنید.
برای فایل های ویدیویی از “inurl:avi|wmv|mpg|3gp” استفاده کنید.
برای فایل های صوتی از “inurl:mp3|ogg|wma” استفاده کنید.
برای فایل های اجرایی از “inurl:exe” استفاده کنید.
برای فایل های فشرده “inurl:zip|rar|7zip|tar” استفاده کنید.

به عنوان مثال اگر شما به دنبال نرم افزار Google Earth با فرمت Zip می گردید باید در گوگل عبارت زیر را (بدون ” ” ها ) جستجو کنید :

“site:rapidshare.com inurl:zip google earth”

برای جستجوی یک فایل PDF که فرضأ نام آن Kamyabonline باشد عبارت زیر را در گوگل جستجو کنید:

“site:rapidshare.com inurl:pdf Kamyabonline”

و به این ترتیب پیرامون کلیه فایلهای دیگر نیز از فرمول های فوق کمک بگیرید.

 

آرزوهای پوشالی

هلن , ریحانه , سارا  دختری با سه اسم گوناگون . سه روحیه متفاوت و شخصیتی چند گانه .

دوستت دارم اما دیگر کافی است . توهین و عدم ثبات در رفتار تو سخت آزرده خاطرم کرده و دیگر مایل به صحبت کردن با تو نیستم . یک روز دوستم داری , روز دیگر از من متنفری , روزی وجود من برای تو فرقی نمی کند و خلاصه در هر لحظه به شکلی گوناگون رفتار می کنی .

دوستت دارم .

مثل کسی هستم که قلبش را دیگری در دستانش می فشرد .

چقدر بی رحم و مروت هستی .

چقدر در زیر اون ظاهر فرشته گونه ات کینه و نفرت جای گرفته که با من اینطور رفتار می کنی .

به خاطر خدا برای چند لحظه به همه چیز فکر کن و بعد تصمیم بگیر .

ما که با هم به هیچ کجا نمی رسیم پس چرا لحظه ای امیدوارم می کنی و بعد به سرعت دوباره بر ویرانه امیدم می خندی .

عشق به تو جنونی بود که به تن بی حالم روا داشتم .

عشق به تو آخرین چیز با ارزشی بود که در نهایت به پوچی اش پی بردم .

سئوال من از تو این است ؟

چرا ؟

به اندازه یک سر سوزن هم از تو کینه ای در دل ندارم . دیگر دوستت هم ندارم . دیگر برایم سرنوشتت مهم نیست . دیگر همه چیز را فراموش خواهم کرد .

غروری برایم باقی نگذاشتی تا دوباره به خاطرت بشکنم .

اما دوستت دارم . اول خدا و بعد ترا می پرستم .

دریغ از سرنوشت ...

دوستت دارم . دوستت دارم . دوستت دارم . دوستت دارم . دوستت دارم . دوستت دارم . دوستت دارم . دوستت دارم . دوستت دارم . دوستت دارم . دوستت دارم . دوستت دارم . دوستت دارم . دوستت دارم .

 

به خدا می سپارمت .

امیدوارم دنیا همیشه به کامت باشد .

تقدیم به دوست دختر عزیز تر از جانم هلن .

 

ساعت 10:30 دقیقه روز یکشنبه 27/3/1386 داخل اتاق خودم تنها

 

از خودم بیزارم , از دنیا بیزارم , از همه بیزارم , از عالم و آدم بیزارم , از پول و ثروت بیزارم , از زیبایی بیزارم , از عشق و محبت بیزارم .

داخل اتاق تنها هستم . امروز با هلن دوباره دعوا گرفتم .

البته اون شروع کرد

وای وای وای .

خسته شدم از این بچه بازیها . یه روز خوبه یه روز بد . یه روز عاشقه یه روز بی عاطفه . شخصیتش رو نمی تونم پیش بینی کنم . هر دقیقه اش حادثه است و هر لحظه اش اتفاق .

به هر حال , با وجود همه مشکلات بین ما و با قبول یک دنیا فاصله میانمان بازهم باید بگویم که دوستش دارم .

تقدیم به هلن

ریحانه ( هلن ) عزیزم سلام

تقدیم با عشق به وجود مقدست که همواره به من توهین کردی و همیشه با حرفهای تلخت سنگی بر روی یخ بودم

دوستت دارم

هلن من

هلن عزیزم سلام

دیروز دوباره تو رو تو کریدور دانشگاه دیدم . با اینکه چند مدتی است که با هم به هم زدیم ولی بازهم وجودت برای من عزیز و نشاط آور است و وقتی فهمدیم که سر یک کلاس با هم هستیم خوشحالیم بیشتر از قبل هم شد .

ولی حالا که صبح روز بعد است دوباره فهمیدم که هیچ چیز تغییر نکرده .

در هر حال اینها  رو نوشتم تا به خودم ثابت کنم که بدون تو هم میتونم زندگی کنم .

 

حادثه

سارای عزیزم سلام
نمی دانم کجا هستی و حالا مشغول انجام دادن چه کاری می باشی و لی امیدوارم در هر لحظه و هر جا که به سر می بری زمان و اتفاق به کام تو باشد و بس
تنها داخل اتاق نشسته ام و برای تو می نویسم
در این سه روز که از به هم خوردن دوستیمان می گذرد تنها به مرور حوادث پرداخته ام
فقدانت را کاملاً احساس می کنم . نبودنت قابل تحمل نیست و البته هیچ چاره ای هم جز استقامت بیشتر وجود ندارد
من محکوم به نداشتن ام
ساعت 9 صبح است و برف ملایمی می بارد که از پنجره قابل مشاهده است عزیزم
به یاد آرزوها یم می بوسمت از دور

دوست دار همیشگی تو آریا

هلن جان سلام

هلن عزیزم سلام امروز از بچه ها به من خبر رسید که تو با یه پسر داخل هشتپر قدم میزدی و از بچه های دانشگاه شنیدم که داری ازدواج میکنی اونم با کی ؟
یه آدم زشت و بیر یخت و ظاهراً فقط به خاطر پولهاش .
در هر صورت این حرفها واسم عقد ه شده می خوام فریاد بزنم که دوسست دارم و به همه بفهمونم که پشیمونم ولی هر دوی ما اونقدر مغروریم که جز مسخره کردن همیدگه کار دیگه ای بلد نیستیم .
در هر جا و با هر کسی که باشی روح تو مال من و تنها برای منه . دوستت دارم و از خدا خواهش میکنم که خوشبختت کنه .
هلن عزیزم منو به خاطر همه چیز ببخش .


دوست پسر سابق تو آریا

نیمه شب

شب از نیمه گذشته و کم کم سپیده صبح در حال نشان دادن قدرت خود به شیطان پنهان شده در تاریکی هاست
خسته و کم هم بی حوصله ام . در این روزهای بی کاری هیچ چیز وجود ندارد که بتواند برای مدتی طولانی مرا مشغول کند . تنها تفریحم شده نگاه کردن به شیشه به احساس مانیتور . تنها دلخشوی ام به یاد آوردن خاطرات گذشته
خداوندا این دنیا از آن ما نبود , دنیای دیگر را از ما نگیر

آمین

ترجمه یک شعر فرانسوی

چه زیبا باشی ، چه زشت
چه تردید داشته باشی و چه برایت مهم باشد
پیش از آنکه فراموشم کنی یا که بمیری
درونت را برایم بگشا
می خواستم در آغوش بگیرمت

چه دختری روسپی باشی ، چه خواهری روحانی
چه ضعیف باشی ، چه قوی
قبل از آنکه خاک گورت کنده شود
می خواستم در آغوش بگیرمت
چه فکر کنی که هرزه ای و چه فکر کنی گناهکاری
یا اینکه کاملاً برایت بی اهمیت باشد
حتی اگر برایت اهمیت ندارد که من چه فکری میکنم
حتی اگر بدجنس باشی
حتی اگر دنیایت نمی داند که من وجود دارم
وجود دارم ، وجود دارم
می خواستم بگیرمت

می خواستم در آغوش بگیرمت
چه من شیرین ترین افسوست باشم چه نه
چه من بدترین خاطرات شده باشم ، بدترین
چه داده یا فروخته شده باشم
همیشه مال تو بوده ام
می خواستم بگیرمت
می خواستم بگیرمت
می خواستم در آغوش بگیرمت
ودر چشمانت به خود آیم
می خواستم بگویم که از تو دلگیر نیستم
می خواهم که
مرا فشار دهی
می خواهم که مرا در آغوشت فشار دهی

Google Earth

آدرس Google Earth برای مواقعی که آدم مغزش گیر میکنه و همه چیز یادش میره

 http://earth.google.com/tour/thanks-win.html

حتماً میدونی که به وسیلهخ این برنامه میتونین تمام کره زمین رو به از بالا به صورت جالبی تماشا کرد . یادم باشه که به بقیه بچه های زمین شناسی هم این آدرس رو معرفی کنم .