این هم چند تا عکس خانوادگی
به ترتیب از راست به چپ
میلاد ( پسر عمه من ) - اشکان ( پسر عمو ) - خودم ( آریا )
این هم یه عکس از خودم
( عکس گیرنده فرید )
ساعت 4:07 دقیقه بعد از ظهر
هوا کاملاً ابری و تاریک است و غم از زمین و آسمان می بارد .
دیروز بعد از ظهر حدود ساعت 6:30 بعد از ظهر از دانشگاه خونه رسیدم . تونسته بودم برای هلن یه سری نمونه سئوال جالب تهیه کنم و میخواستم هرچه زودتر بهش خبر بدم .
شماره خونه اش رو گرفتم . اما کسی نبود .
شماره موبایلش رو گرفتم . بعد از چند تا بوق وصل شد ...
اول صدایی نشنیدم ولی بعد صدای خنده ای مردانه بلند شد که داشت باهاش شوخی و خنده می کرد .
وبعد ناگهانی صدای گوشی قطع شد .
هلن لو رفت . ( نمی دونم خودش از قصد این کارو کرد یا سهواً دستش به دکمه خورد )
من هم گوشی رو قطع کردم . ناراحتی ام به اوج خودش رسیده بود . ساعت 8 بود که سروکله بقیه پیدا شد که ظاهراً از امام زاده هاشم اومده بودند . ( برای تفریح و گردش رفته بودند )
زیاد نارحتیم رو بروز ندادم ولی وقتی که مامان اصرار کرد غذا بخورم از کوره در رفتم و داد زدم و برای اینکه کسی نفهمه در اتاق رو بستم.
ساعت 8:30 هلن زنگ زد و طوری پشت تلفن نقش بازی میکرد که انگار مادرش خونه هست و نمیتونه حرف بزنه ولی میخواد بدونه که من چکارش داشتم که زنگ زدم .
من هم در نهایت عصبانیت و ناراحتی گوشی رو قطع کردم .
در تمام طول شب و صبح به فکرش بودم . یادم نیست چطور شد که صبح از خواب بیدار شدم .
تا ظهر خبری ازش نبود .
ساعت 2:30 میشد که زنگ زد .
خلاصه بگم . به من خواست بگه که داره شوهر میکنه و کلی مزخرفات دیگه . در نهایت مثل همیشه یکدفعه از یه حرف من ناراحت شد و از دور نمونه سئوالاتی رو که هنوز بهش نداده بودم پاشید روم , بعد هم با ناراحتی و داد وقال و گفتن اینکه همه شما ها الاغ هستین گوشی رو قطع کرد .
من موندم و یه دریای ناراحتی . بعد از این همه مدت اون داره راستی راستی ازدواج میکنه ؟
نمیدونم .
ولی دلم بهم گواهی داده بود . به خدا میدونستم .
به هر حال هر چیزی که بود باید یه زمانی تموم میشد و بلاخره هم تموم شد .
حالا من باید از خودم مردونگی به خرج بدم . نذارم علاقه ام به اون باعث خوار شدن بیشترم بشه . باید بگم برو به سلامت . من آرزوهای خوشی برات دارم . خوب کاری کردی .
نیم ساعت بعد دوباره زنگ زد و البته تنها چیزی که گفت اینه که اون نمونه سئوالات رو بهش بدم و مگه من میتونم بهش نه بگم .
حالا هم قرار شده که چهارشنبه بهش نمونه سئوالات رو بدم . و قراره که خودم هم بدم .
دارم فکر میکنم که تو اون لحظه چیکار کنم .
میخوام اینکارو بکنم : وقتی دیدم داره میاد نمونه سئوالات رو بذارم رو زمین و خودم برگردم برم .
خدایا هم منو و هم اونو رسنگار کن .
هم من و هم تو می دونیم که من گناهکار هستم . گناه خودم رو هم میدونم و به گردن میگیرم . ولی توی ظلمی که من میکنم مظلوم هم خودم هستم . اگاهانه خودم رو عذاب روحی و جسمی میدم .
به مرگ فکر نمی کنم . مردن رو حالا دوست ندارم و ازش می ترسم . اما از خدا میخوام بعد از 120 سال من و هلن , تو اون دنیایی که حرفش رو همه مردم دارن میزنند به هلن نشون بده چقدر دوستش داشتم . البته به هیچ وجه نمیخوام کسی حتی خدا بهش صدمه ای بزنه ولی دلم میخواد اون ته ته قلبش . جایی که فقط خودش هست و خودش , یه خوره احساس شرمندگی بکنه .
تنها آرزوی من همینه .
در آینده برای من دخترهای زیادی وجود خواهند داشت که میتونم تشکیل زندگی خوبی رو بدم و باید این کارو بکنم .
این قسمتی از وجود منه .
دوست داشتن و با مهر و علاقه زندگی کردن , وفاداری , اعتماد و مورد عشق و علاقه قرار گرفتن تمام چیزیست که انتظارش رو دارم و آرزوی بدست آوردنش لحظه ای تنهایم نمی گذارد .
پس سعی می کنم یاد هلن رو یه جایی توی یکی از سیاه چاله های مغزم و قلبم زندانی کنم .
روی تنم نقشی می ذارم که به من یاداوری کنه من نباید تا کسی رو نشناخته ام دوستش داشته باشم . این نکته ای بود که فهمیدنش برای من دقیقاً 2 سال و 9 ماه طول کشید و تلخ ترین لحظه ها رو پیش چشمم اورد , چیزهایی رو تحمل کردم که واسه روح نه چندان بزرگم دردناک بود .
حالا همه بدی ها و خوبی ها رو پشت سر گذاشتم و در انتظارم که روزی برسه , روزی که در اون دختری زیبا و مهربان تا نهایت جنون عاشقم بشه و من هم متقابلاً بیش از او دوستش داشته باشم .
با امید به رسیدن چنین روزی خدا نگهدار.
آریا فرجند
در لحظه هایی که این آخرین جملات را مینویسم تبسم عمیقی می کنم
عقربه های ساعت به عدد 9 نزدیک می شوند .
جز صدای چرخش سریع فن کامپیوتر و صدای بسیار ضعیف گوینده اخبار که از داخل سالن شنیده می شود , تنها صدای برخورد انگشتان من با کیبورد شنیده می شود .
امروز پنجشنبه است . نوزده آبان ماه سال هزارو سیصدو هشتادوشش . خورشید کاملاً غروب کرده و ساعتی هست که تنها هستم .
نه خسته هستم و نه مریض . فقط از احساس تهی شدم . از خودم بیگانه شدم .
مثل اغلب اوقاتی که مطالبم رو می نویسم امروز هم علت نوشتن من ریحانه بود .
از دستش عصبانی هستم . ناراحت هستم و خیلی خیلی دلگیر .
تاحالا تو خواب خرگوشی بودم . به گذشته فکر می کردم و آینده رو نمیدیدم . تو خیال این بودم که همیشه انگشت اعتنایی به سمت من می کنه , گاهی اوقات دوستم داره و من هم در کمال قناعت خودم رو خوشبخت احساس می کنم .
اما چند روز پیش اتفاق خیلی کوچیکی برام افتاد و یه حرف کوچولو که هیچ ربطی هم به ریحانه نداشت خیالمو پریشون کرد . بهش فکر کردم و هرقدر تکه های این پازل رو بیشتر به هم نزدیک کردم , بیشتر از حقیقت ترسیدمو , رنجیدم .
دوشنبه بود , تو آزمایشگاه نشسته بودم که کیانی صدام زد . رفتم بالا و پیشش نشستم تا کمک کنم یکی از سیستم ها رو که خودم از کار انداخته بودم درست کنم .
خانم کیانی هم به خاطر شلوغ بودن اتاق و سئولات متعدد دانشجویان حسابی کلافه و خسته بود .
وقتی نگاهم به نگاهش افتاد چند کلمه صحبت معمولی بینمون رد و بدل شد ولی جمله آخرش این بود : « اینجا هرکی هر کاری میکنه به خاطر خودش می کنه » .
این جمله نه بدو بود ونه خوب . نه توهین بود نه تمجید . ولی من ....
اومدم پائین تو آزمایشگاهی که خالی بود از استاد و دانشجو شروع کردم به قدم زدن و فکر کردن .
چرا من اینقدر احمق هستم ؟ چرا من باید برای یه نگاه و یا یه اظهار محبت ریحانه اینقدر خودمو تحقیر کنم ؟ آخه دلیلش چیه که من به وجود اون دختر وابسته بشم ؟ چه چیز با ارزشی درون اون دختر هست ؟
مگه این همون دختری نیست که تو حال عصبانیت برگشت به من گفت بی پدر مادر , بی شعور , احمق , .... . !!!
مگه این همون دختری نیست که به من اجازه نمیده تو کوچکترین مسئله ای که بهش ربط داره حتی اظهار نظر کنم . !!!
سرم از بیاد آوردن گذشته و حرفهاش به دوران افتاده .
اون وقت من در مقابل چطوری رفتار میکنم ؟!!
مثل یه سگ کوچولو براش پارس میکنم که یه دست محبت رو سرم بکشه .
خدایا من متنففففففففففففففففففففففرم .
از خودم . از خودم . از خودم . از خودم . از خودم . از خودم .
از وجودم . از این زندگی سگی .
ولی باز فردا می بینمش و دوباره میشم همون حیوون بدون فهم و شعور , بدون هیچ اراده و خواسته ای . واقعاً بدون هیچ میل و خواسته ای .
امروز وقتی ریحانه زنگ زد , ناخود آگاه و بدون اینکه به این مسائل فکر کنم با هاش به سردی حرف زدم و کلی حرف بی معنی و بدون سرو ته زدم که الان حتی یادمم نمیاد . فقط دلم میخواست خودش یه بهونه ای بیاره و گوشی رو قطع کنه وقتی هم که خداحافظی کردیم من خیلی سریع گوشی رو گذاشتم و اومدم تو اتاق .
از برخوردی که با من میکنه شک کردم که یا دوست پسر گرفته و یا اینکه از من فقط به عنوان یه ابزار میخواد استفاده بکنه . چون به من احتیاج داره و اینو خودش هم میدونه که برای انجام دادن بعضی از کارهای پر زحمت آزمایشگاهی و نوشتن گزارش کار یا پروژه من میتونم خیلی بهش کمک بکنم .
ولی بعدش چه اتفاقی می افته ؟!
مسلماً ترم دیگه لیسانسشو میگیره و میره دنبال زندگی . نه به آریایی فکر میکنه که در گذشته وجود داشته و نه اصلاً منو به خاطر میاره . دقیقاً مثل همونایی که قبل از من دوستشون داشت . تازه میگفت که به آخریشون خیلی هم علاقه داشته .
حالا وای به حال منه بیچاره که اصلاً دوستمم نداره .
خیلی اشتباه فکر میکنم . خیلی گمراه فکر میکنم و اساس سختی کشیدن های من هم همینه . نزدیک به پرستش دوستش دارم و تو ذهنم اونو تبدیل به یه جام مقدس کردم . بله درسته جام مقدس .
میخوام یه تکونی به خودم بدم واز شر همه این فکرها و فشارهایی که به جهت وجود اون تو زندگیم به وجود اومده راحت بشم . من یه آدم معمولی از طبقه متوسط جامعه هستم . پدرم راننده یه ماشین شخصیه و یا مادر خانه دار دارم . با خواهری که دبیرستانی و برادری که فوق دیپلمو خودش رو گرفته و چند ماه دیگه راهی خدمت سربازی میشه و من که بعد از گذشت 4 سال هنوز تا گرفتن مدرک لیسانسم خیلی فاصله دارم .
خوب مسلمه برای من ریحانه که از یه خونواده مرفه و مایه داره خیلی زیاده و اصلاً فکرشم خطاست . پدرش دکتره و مادرش تو کار ساختمون سازیه اونم با کلی پز و افاده .
من باید دنبال یه دختر زیبا , سالم , مهربون و فقیر یا متوسط از طبقه خودم باشم که بتونم رشد کنم . فکر کنم . زندگی کنم و برای خودم 50 درصد استقلالمو حفظ کنم . بتونم جلوی بی احترامیهاشو بگیرم .و اجازه سرکوفت زدن رو بهش ندم .
راه زندگی من تنها زمانی روشن و همواره که بتونم ریحانه رو فراموش کنم و پشت سر بگذارمش . ریحانه هم راه خودش رو پیدا میکنه و خیلی زود لایه دیگه ای از زندگی به وجود میاد که این زخم های کهنه رو برای من می پوشونه .
انشب خیلی دلم گرفته . دلک نمیخواست چیزی بنویسم که بعداً بخونم و ناراحت بشم برای همین خیلی درحفظ تعادل سعی کردم ولی از قدیم گفتن که هر جا پای قلب وسط باشه فکرو اندیشه از طرف دیگه خارج میشه .
ریحانه عزیز من بی نهایت زیباست . بی نهایت
صورتش متل ماه . ابروهاش نازک و زیباست . بینی بچه های تازه بدنیا اومده رو داره , لبهاش گوشتی و خیلی خوش حالتن . چشمهای قهوه ای و بزرگ به اضافه پیشانی موزون و موهای واقعاً خرمایی .
معجون عجیبیه این دختر . از دیدنش تمام وجودم خالی میشه .
سابقاً ( بیش از 3 سال پیش ) خیلی اهل دوستی و رفاقت بودم . همیشه دورو برم یکی بود که دوستش میداشتم ولی هیچ وقت برای کسی ضعف نمی کردم . ولی نسبت به ریحانه ... .
خودمم نمیدونم چرا کارم به اینجا رسید .
کافی است ابتدا وارد گوگل شوید.
اکنون در قسمت مربوط به جستجو ، عبارت های زیر را بعد از “site:rapidshare.com” تایپ کرده و Enter بزنید.
برای کتاب های الکترورنیک با فرمت PDF از “inurl:pdf” استفاده کنید.
برای فایل های ویدیویی از “inurl:avi|wmv|mpg|3gp” استفاده کنید.
برای فایل های صوتی از “inurl:mp3|ogg|wma” استفاده کنید.
برای فایل های اجرایی از “inurl:exe” استفاده کنید.
برای فایل های فشرده “inurl:zip|rar|7zip|tar” استفاده کنید.
به عنوان مثال اگر شما به دنبال نرم افزار Google Earth با فرمت Zip می گردید باید در گوگل عبارت زیر را (بدون ” ” ها ) جستجو کنید :
“site:rapidshare.com inurl:zip google earth”
برای جستجوی یک فایل PDF که فرضأ نام آن Kamyabonline باشد عبارت زیر را در گوگل جستجو کنید:
“site:rapidshare.com inurl:pdf Kamyabonline”
و به این ترتیب پیرامون کلیه فایلهای دیگر نیز از فرمول های فوق کمک بگیرید.
http://ati.amd.com/support/drivers/xp/radeon-prer300-xp.html درایور رادئون 9200
https://a248.e.akamai.net/f/674/9206/0/www2.ati.com/drivers/6-11-pre-r300_xp-2k_dd_ccc_wdm_38185.exe
هلن , ریحانه , سارا دختری با سه اسم گوناگون . سه روحیه متفاوت و شخصیتی چند گانه .
دوستت دارم اما دیگر کافی است . توهین و عدم ثبات در رفتار تو سخت آزرده خاطرم کرده و دیگر مایل به صحبت کردن با تو نیستم . یک روز دوستم داری , روز دیگر از من متنفری , روزی وجود من برای تو فرقی نمی کند و خلاصه در هر لحظه به شکلی گوناگون رفتار می کنی .
دوستت دارم .
مثل کسی هستم که قلبش را دیگری در دستانش می فشرد .
چقدر بی رحم و مروت هستی .
چقدر در زیر اون ظاهر فرشته گونه ات کینه و نفرت جای گرفته که با من اینطور رفتار می کنی .
به خاطر خدا برای چند لحظه به همه چیز فکر کن و بعد تصمیم بگیر .
ما که با هم به هیچ کجا نمی رسیم پس چرا لحظه ای امیدوارم می کنی و بعد به سرعت دوباره بر ویرانه امیدم می خندی .
عشق به تو جنونی بود که به تن بی حالم روا داشتم .
عشق به تو آخرین چیز با ارزشی بود که در نهایت به پوچی اش پی بردم .
سئوال من از تو این است ؟
چرا ؟
به اندازه یک سر سوزن هم از تو کینه ای در دل ندارم . دیگر دوستت هم ندارم . دیگر برایم سرنوشتت مهم نیست . دیگر همه چیز را فراموش خواهم کرد .
غروری برایم باقی نگذاشتی تا دوباره به خاطرت بشکنم .
اما دوستت دارم . اول خدا و بعد ترا می پرستم .
دریغ از سرنوشت ...
دوستت دارم . دوستت دارم . دوستت دارم . دوستت دارم . دوستت دارم . دوستت دارم . دوستت دارم . دوستت دارم . دوستت دارم . دوستت دارم . دوستت دارم . دوستت دارم . دوستت دارم . دوستت دارم .
به خدا می سپارمت .
امیدوارم دنیا همیشه به کامت باشد .
تقدیم به دوست دختر عزیز تر از جانم هلن .
ساعت 10:30 دقیقه روز یکشنبه 27/3/1386 داخل اتاق خودم تنها
از خودم بیزارم , از دنیا بیزارم , از همه بیزارم , از عالم و آدم بیزارم , از پول و ثروت بیزارم , از زیبایی بیزارم , از عشق و محبت بیزارم .
داخل اتاق تنها هستم . امروز با هلن دوباره دعوا گرفتم .
البته اون شروع کرد
وای وای وای .
خسته شدم از این بچه بازیها . یه روز خوبه یه روز بد . یه روز عاشقه یه روز بی عاطفه . شخصیتش رو نمی تونم پیش بینی کنم . هر دقیقه اش حادثه است و هر لحظه اش اتفاق .
به هر حال , با وجود همه مشکلات بین ما و با قبول یک دنیا فاصله میانمان بازهم باید بگویم که دوستش دارم .
ریحانه ( هلن ) عزیزم سلام
تقدیم با عشق به وجود مقدست که همواره به من توهین کردی و همیشه با حرفهای تلخت سنگی بر روی یخ بودم
دوستت دارم
هلن عزیزم سلام
دیروز دوباره تو رو تو کریدور دانشگاه دیدم . با اینکه چند مدتی است که با هم به هم زدیم ولی بازهم وجودت برای من عزیز و نشاط آور است و وقتی فهمدیم که سر یک کلاس با هم هستیم خوشحالیم بیشتر از قبل هم شد .
ولی حالا که صبح روز بعد است دوباره فهمیدم که هیچ چیز تغییر نکرده .
در هر حال اینها رو نوشتم تا به خودم ثابت کنم که بدون تو هم میتونم زندگی کنم .
آدرس Google Earth برای مواقعی که آدم مغزش گیر میکنه و همه چیز یادش میره
http://earth.google.com/tour/thanks-win.html
حتماً میدونی که به وسیلهخ این برنامه میتونین تمام کره زمین رو به از بالا به صورت جالبی تماشا کرد . یادم باشه که به بقیه بچه های زمین شناسی هم این آدرس رو معرفی کنم .