آریا

خاطرات من

آریا

خاطرات من

Tonight i tuch the love

 Tonight i tuch the love again

فکرهای ساعت 12

ساعت یک ربع مانده به 12 شب است و من بازهم هوس نوشتن کردم . قبل از نوشتن دست به گوشی بردم و شماره ای رو خواستم بگیرم که گرفتنش هیچ درست نبود .

و البته نگرفتم

روزها به کندی در حال سپری شدن است , گویی این تابستان هیچ انتهایی ندارد .

دو روز را صرف تماشای سریال کردم و حالا مثل همیشه بعد از ساعتها نگاه کردن ذهنم درگیر پردازش چیزهایی که دیدم شده . خاطرات خودم رو هم بخاطر میارم و با احساسات ضد و نقیضی روز و شبم رو سر میکنم .

گاه به حد مرگ از همه چیز متنفرم و گاه با خوش بینی احمقانه ای به امید روزهایی بهتر ه خواب میروم .

اما حالا در همین لحظه در مخمصه بین دو حس بر روی لبه تیغی کند در حال حرکتم .

"صدای ممتد فن . چراغ نیمه روش پشت مانیتور و سکوت نیمه سنگین توام با هوایی نسبتا گرم و مرطوب"

به سارا فکر میکنم 
به هلن فکر میکنم به همه کسانی که در زندگیم بودن و واقعا دوستشان داشتم فکر میکنم . نمیدانم در مورد خودم چه قضاوتی کنم . شاید خودخواهی باشد شاید هم زیاده خواهی اما من واقعا همشان رو دوست داشتم . البته عشق کلمه مناسبی نیست ولی بیشتر این آدمها هر کدام یک تاثیر , یک خراش در من به وجود آوردند . تاثیری گاه آنقدر عمیق که احتمالا هیچ وقت ازبین نمیرود و تنها اثرش با گذر زمان کمرنگ تر میشود .
هنوز قول ها و حرفهایم به اولین کسی که دوستش داشتم را به خاطر می آورم و البته در حد توانم هم حاظرم هنوز کمک کنم ولی ........

بگذریم . هیچ وقت در مورد خودم قضاوت خوب نکردم و هیچ وقت خودم را در طبقه خوبها جا ندادم اما مسلما خیلی ها هم از من بدتراند . 
حالا تنها چیزی که نیاز دارم آرامش , تمرکز برای یادگیری بیشتر , انگیزه برای کار و تشکیل زندگی و در نهایت ......... رسیدن به تصویری زیبا که از بیانش شرم و خجالت دارم . فقط میتوانم بگویم خیلی زیبا و ساده است .