آریا

خاطرات من

آریا

خاطرات من

برای خودم

ساعت 12:21 دقیقه شبه و همه خوابیدن و فقط این من هستم که بیدارم و بل از خواب میخوام بازم چند خطی تو وبلاگم بنویسم . حقیقت امر اینه که من نمیخواستم چیزی بنویسم اما عجیبه اینکه وقتی میخوام برم بخوابم و تو جام دراز میکشم - وقتی که دیگه هیچ چیز فرعی ای تو زهنم نیست اونوقت مغزم شروع به فریاد کشیدن میکنه و کلمه ها ظاهر میشن اونوقت تاسف میخورم که چرا اینارو ننوشتم تا کمی سبک تر بشم . 

خلاصه امشب شب خوبی بود و هم نبود . اصلا نمیدونم هیچی نبود . 

درگیر این شدم که با آیندم میخوام چیکار کنم . از اینکه درس رو ادامه بدم خیلی لذت میبرم اما از طرفی سالهایی رو از دست میدم که دیگه جبران نمیشه و از طرف دیگه نمیتونم زندگی واقعی راه بندازم خلاصه خیلی اوضاع قمردر عقربه و تو این گیرودار احساسات جوونی هم داره کم کم کار دستم میده . سعی خودمو میکنم تو مهار کردن احساساتی که مدتها سرکوب شده اما دیر یا زود همه چیز یرام تغییر میکنه و اونوقت دیگه ..... . 

به نیمه پر قضیه نگاه میکنم که اینجور مسایل رو نباید زیاد جدی بگیرم چون هرچی باشه طبیعت منه . حالا دارم به این فکر میکنم که شاید این قضیه رفتن از ایران تنها شات من برای در رفتن از بحران های بعدی زندگیم باشه . شایدم خودش سر منشاء کلی گرفتاری برام بشه ولی یه آدم یه روزی با یه جمله بهم نشون داد که هیچ جا برای ما و امثال ما امیدی نیست اما حداقلش اینه که اگه جای درستی زندگی کنیم شرای واسه نسل بعدیمون تغییر دادیم . 

حالا اگه اصلاً به اونجا ها رسیدیم بعدش یه فکری میکنیم .  

چشام خواب آلود شده و اگه بیشتر بمونم بند  رو آب میدم واسه همین شب همه خوش . 

بوس بای

آخرین دیدار

ساعت ۱۶:۱۵ دقیقه است و من سرگرم انجام دادن چند کار شخصی هستم و در حال حاظر هیچ تمرکزی بر افکارم ندارم . دیشب اوضاع بین من و اون احمق قدیمی (دوست دختر سابق) بسیار بحرانی شد به صورتی که کار به دعوا کیشد و هرچی از دهنمون در اومد به هم

گفتیم . قضیه از اونجایی شروع شد که اون دوباره زنگ زد و اینبار در کمال پررویی ازم خواست که براش یه پایان نامه رو خرید اینترنتی کنم و براش یه مودم ای دی اس ال ارزون پیدا کنم و من هم در جواب بهش گفتم که ازش اینبار توقع دارم و اون هم وقتی فهمید منظورم چیه شروع کرد به بدوبیراه گفتن حالا که فکرش رو میکنم میبینم خیلی هم بد نشد برام ئ حالا از اینکه یبار واسه همیشه بهش زد حال زدم احساس خوبی میکنم . حالا انگار یه بار از رو شونه هام برداشته شده و من آزادم که هر کاری دلم میخواد با زندگیم بکنم . من همیشه میدونستم که دختر بد دهنیه و از اینکه هر مزخرفی رو به زبون بیاره شک راه نمیده به خودش و حالا همین بد دهنیش آخرین ذره های علاقمو هم نسبت بهش از بین برد . خلاصه حالا خیلی راحت تر میتونم به فونیکس فکر کنم . شاید این دختر ویتنامی که به خاطر من حاظر شده بیاد ایران بتونه باعث بشه اون احساسی رو که فکر میکردم واسه همیشه از دست دادم دوباره زنده بشه .

عقربه های ساعت همینجوری دارن دور خودشون میچرخن و لحظه های زندگی من که همیشه امیدوار بودم طور دیگه ای فنا بشن حالا فقط به بطالت میگذره .

خلاصه امروز هم تقریبا تموم شد و برای من فقط گذشت .