آریا

خاطرات من

آریا

خاطرات من

جمعه

توفان عجیبی در مغزم به راه افتاده و به شدت عصبی شده ام از اینکه وارد بازی دیگری شدم به شدت عصبانی و ناراحتم ، ایکاش هیچ وقت درگیر همچین افرادی نمیشدم و ایکاش هیچ وقت اون مسیج های لعنتی رو نمیخوندم .

آدم عجیبی که هنوز شخصیتش شکل نگرفته وارد زندگیم شد و به سرعت هم رفت که باعث شد نکات زیادی در مورد خودم یاد بگیرم ، حالا یاد گرفتم که من به هیچ کجه نمیتوانم با کسی که از من کوچکتر است دوست و و یا رابطه ای داشته باشم . حالا عذاب وجدان اشتباهاتم باعث شده که نتوانم شبها راحت سر به روی زمین بگذارم .

ایکاش همه چیز به یک ماه قبل بر میگشت و حوادث طور دیگری رغم میخورد ، شاید اوج اشتباهم صحبت کردن و جدی فکر کردن در مورد کسانی است که از قبل هیچ امیدی به آنها نیست .

آشنایی با دختر بچه عجیبی که احساسات مشخص و کنترل شده ای نداشت اوج حماقت من بود و حالا هم از بابت حرفهای گفته شده احساس ناراحتی عمیقی میکنم ، دوست دارم متن مرا بخواند و بفهمد که واقعا از صمیم قلب متاسفم .

دخترهای زیادی به صورت سطحی وارد زندگی‌من شدند اما هیچ کدام واقعا علاقه ای به شناختن ندارند ، تنها چیز مهم برای همه گذشتن وقت وتنها لذت بردن است . شاید با چنین فلسفه ای دیگر هیچ موجود پاکی وجود نداشته باشد .


ساعت ۳وبیست دقیقه است و من تو ویلا داخل ماشینی که همه درهاش کاملا بازه نشستم ، صندلی رو تقریبا ا آخر  خابوندم و تو سایه حاصله دارم از باد خنکی که به صورتم میخوره لذت میبرم، همین حالا مسیجی هم که منتظرش بودم رسید و خنده تلخی الان رو گوشه لبمه .

دلم الان واقعا یه خیال راحت میخواد ، امیدوار م دارویی ساخته بشه که با خوردنش تمام خاطرات و خیال بد از سر آدم بیفته .

هوا بی نهایت مطبوعه ، صدای باد و بهم خوردن درختان ، صدای عبور  هر از گاهی خودرو و صدای جیک جیک جوجه اردک های بی نهایت خوشگل همگی عالی هستند

واقعا جای شما خالیست

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد