طعمی شیرین بر زبانم جاریست و خاطره های پر حرارت از مغزم میگذرند امروز من خودم نبودم که زندگی کردم و انگار دیگری به جای من فرمان زیستن صادر میکرد .
به دقایق با م بودن و لمس دستان و صورت و ... فکر میکنم .
این هوس نیست هیچ وقت نبوده
داخل اتاق در تنهایی و سکوت و با گوشهای سنگین شده چشمان نیمه باز و در همهمه دوردست به آینه فکر میکنم . به خودم به پستی و حقارت زندگی و زنده بودن .
خسته هستم و دستانم درد میکنند اما میل به نوشتن و گفتن پسمانده های خاطراتم و حالات مغز مشوشم خون را در دستمانم به پیش میبرد و انگشتان کلید ها را می فشارد .
موضوع نوشتم امشبم نه هلن است و نه خودم نه هیچ فرد دیگری روی صحبتم به نسل آدمیست و مخصوصا پارسی های ایران زمین .
وحوش در خیابان میگردند و شیاطین در کوی برزن بر جوانی جوانان چنگ می اندازند و تباه میکنند . پیرزن خسته ای از گذشته میگوید صدای ناله نوزادی امید آینده می دهد . مرد جوان به آرامی در پس سایه دیوار مخروبه راه می رود و اشک میریزد از خواستن و نتوانستن و من در کنج اتاق خودم به دنیا فکر میکنم و حقارت و هیچ بودن .
خلاء درون خودم را میبینم و نمیتوانم پر کنم .
رو به آینه میکنم و به او لبخند میزنم
چند وقت پیش شاهین ( برادرم ) یه بازی باحال تحت وب که حتی با دایل آپ یا همون اینترنت معمولی هم میشه بازیش کرد رو بهم معرفی کرد و الان مدتیه که معتادش شدم .
دوستان و بقیه کسایی هم که دلشون لک زده که یه بازی استراتژیک چند نفره و انلاین رو تجربه کنند برن ثبت ام کنن و حالشو ببرن .
خواهشن اگه معتاد شدین فحش ندین به من .
یاد گرفتنش هم بیشتر از ۱۰ یا ۱۵ دقیقه طول نمیکشه .
خلاصه حالشو ببرین ..
اسم دهکده من "اکباتان" هست و خودمم "Arya_farjand" .
این آهنگ بسیار بسیار زیبا رو هم از پسر عموم آرش گرفتم و میذارم براتون تا لذت ببرید از گوش کردنش
Faudel-Je Me Souve
ساعت 2:10 دقیقه صبح و من داخل اتاق تنها و خاموش مشغول تایپ این کلمات هستم
چند روزیه دوباره با هلن تماس دارم و اون برای یادگیری کامپیوتر پیش من میاد و بهش چند ساعتی کار با نرم افزارهای اولیه رو یاد میدم .
البته درسته که در اتاق رو میبنیدم ولی مامان و بقیه هم خونه هستن و حقیقتش نه من خجالت میکشم و نه هلن
شاید باورش سخت باشه که آب و آتش در کنار هم باشن ولی اتفاقی نیفته و این دقیقن همون چیزیه که بین منو اون میفته و البته نمیدونم دلیلش بی عرضگیه منه یا اینکه من واقعا احساس جنسی به اون ندارم
نمیدونم چی بگم ...
اصلا چه اهمیتی داره رابطه داشتن و چی رو باهاش میتونم ثابت کنم ؟؟؟
به هر حال امروز آرش اومد دنبالم تا با هم بریم پاساژ براش دستگاه بگیرم و هلن هم میخواست بره خونه و نمیدونم یه دفعه چی شد که هلن یه دفعه سیم های مغزش اتصالی کرد و تنهایی بلند شد و رفت .
من هم براش مسیج دادم و عذر خواهی کردم و گفتم که نمبدونم چه کار بدی کردم که ناراحتش کردم اما دیگه بهش sms نمیدم .
خلاصه روز گندی شد و تمام لذت دیدنش زهر شد
الانم که دارم مینویسم زیاد دل و دماغ نوشتن نداشتم و فقط از روی بی حسی مطلق مینویسم
من نه محتاج رابطه با یه دخترم و نه علاقه ای به دوستی با کسی دارم و این موضوع در مورد پسرها هم به همین ترتیبه و تا کسی سراغم نیاد منم سمتش نمیرم و باهاش تماس نمیگریم و این نه به خاطر جغد بودن بلکه بیشتر معیوب بودن مغزمو نشون میده .
الانم که دارم مینویسم تو یه عالم دیگه سیر میکنم و دوست دارم هرچه زودتر کسی پیدا بشه که بخواد ساعتها با من در مورد مسائل علمی و کامپیوتر و اخلاقیات و تاریخ حرف بزنه و چیز یادم بده .
لذت خوابیدن توی یه محیط باز و نگاه کردن به بالاها همینطور فرو کردن انگشتان دست زیر شن های نرم ساحلی و خمیازه کشیدن زیر نور آفتاب
همه و همه آرزوی این لحظه منو میسازه
فکر کنم شما هم دیگه خسته شدین از نوشته های منقطع و گاهی نامفهوم
ولی خوب دلیلش اینه که من بی پرده و بی حیا گونه هرچیزی که به ذهنم میرسه رو مینویسم
شب همه عزیزان من خوش