آریا

خاطرات من

آریا

خاطرات من

شیرین ترین لحظات

طعمی شیرین بر زبانم جاریست و خاطره های پر حرارت از مغزم میگذرند امروز من خودم نبودم که زندگی کردم و انگار دیگری به جای من فرمان زیستن صادر میکرد . 

 

به دقایق با م بودن و لمس دستان و صورت و ... فکر میکنم . 

این هوس نیست هیچ وقت نبوده

صدای پای سکوت

داخل اتاق در تنهایی و سکوت و با گوشهای سنگین شده  چشمان نیمه باز و در همهمه دوردست  به آینه فکر میکنم . به خودم به پستی و حقارت زندگی و زنده بودن . 

خسته هستم و دستانم درد میکنند اما میل به نوشتن و گفتن پسمانده های خاطراتم و حالات مغز مشوشم خون را در دستمانم به پیش میبرد و انگشتان کلید ها را می فشارد . 

 

موضوع نوشتم امشبم نه هلن است و نه خودم  نه هیچ فرد دیگری روی صحبتم به نسل آدمیست و مخصوصا پارسی های ایران زمین . 

وحوش در خیابان میگردند و شیاطین در کوی برزن بر جوانی جوانان چنگ می اندازند و تباه میکنند . پیرزن خسته ای از گذشته میگوید صدای ناله نوزادی امید آینده می دهد . مرد جوان به آرامی در پس سایه دیوار مخروبه راه می رود و اشک میریزد از خواستن و نتوانستن و من در کنج اتاق خودم به دنیا فکر میکنم و حقارت و هیچ بودن . 

خلاء درون خودم را میبینم و نمیتوانم پر کنم . 

 

رو به آینه میکنم و به او لبخند میزنم 

تراوین بازی کنید و لذت برید

چند وقت پیش شاهین ( برادرم ) یه بازی باحال تحت وب که حتی با دایل آپ یا همون اینترنت معمولی هم میشه بازیش کرد رو بهم معرفی کرد و الان مدتیه که معتادش شدم . 

دوستان و بقیه کسایی هم که دلشون لک زده که یه بازی استراتژیک چند نفره و انلاین رو تجربه کنند برن ثبت ام کنن و حالشو ببرن . 

خواهشن اگه معتاد شدین فحش ندین به من . 

یاد گرفتنش هم بیشتر از ۱۰ یا ۱۵ دقیقه طول نمیکشه . 

خلاصه حالشو ببرین .. 

اسم دهکده من "اکباتان" هست و خودمم "Arya_farjand" . 

 

ثبت نام در بازی

یک موزیک فرانسوی

این آهنگ بسیار بسیار زیبا رو هم از پسر عموم آرش گرفتم و میذارم براتون تا لذت ببرید از گوش کردنش 

 

دانلود کنید 

 

Faudel-Je Me Souve

خود فراموشی

ساعت 2:10 دقیقه صبح و من داخل اتاق تنها و خاموش مشغول تایپ این کلمات هستم 

چند روزیه دوباره با هلن تماس دارم و اون برای یادگیری کامپیوتر پیش من میاد و بهش چند ساعتی کار با نرم افزارهای اولیه رو یاد میدم . 

البته درسته که در اتاق رو میبنیدم ولی مامان و بقیه هم خونه هستن و حقیقتش نه من خجالت میکشم و نه هلن  

شاید باورش سخت باشه که آب و آتش در کنار هم باشن ولی اتفاقی نیفته و این دقیقن همون چیزیه که بین منو اون میفته و البته نمیدونم دلیلش بی عرضگیه منه یا اینکه من واقعا احساس جنسی به اون ندارم 

نمیدونم چی بگم ...  

اصلا چه اهمیتی داره رابطه داشتن و چی رو باهاش میتونم ثابت کنم  ؟؟؟ 

 

به هر حال امروز آرش اومد دنبالم تا با هم بریم پاساژ براش دستگاه بگیرم و هلن هم میخواست بره خونه و نمیدونم یه دفعه چی شد که هلن یه دفعه سیم های مغزش اتصالی کرد و تنهایی بلند شد و رفت . 

من هم براش مسیج دادم و عذر خواهی کردم و گفتم که نمبدونم چه کار بدی کردم که ناراحتش کردم اما دیگه بهش sms نمیدم . 

خلاصه روز  گندی شد و تمام لذت دیدنش زهر شد 

 

الانم که دارم مینویسم زیاد دل و دماغ نوشتن نداشتم و فقط از روی بی حسی مطلق مینویسم 

 

 

من نه محتاج رابطه با یه دخترم و نه علاقه ای به دوستی با کسی دارم و این موضوع در مورد پسرها هم به همین ترتیبه و تا کسی سراغم نیاد منم سمتش نمیرم و باهاش تماس نمیگریم و این نه به خاطر جغد بودن بلکه بیشتر معیوب بودن مغزمو نشون میده . 

 

الانم که دارم مینویسم تو یه عالم دیگه سیر میکنم و دوست دارم هرچه زودتر کسی پیدا بشه که بخواد ساعتها با من در مورد مسائل علمی و کامپیوتر و اخلاقیات و تاریخ حرف بزنه و چیز یادم بده . 

 

لذت خوابیدن توی یه محیط باز و نگاه کردن به بالاها همینطور فرو کردن انگشتان دست زیر شن های نرم ساحلی و خمیازه کشیدن زیر نور آفتاب  

همه و همه آرزوی این لحظه منو میسازه 

 

فکر کنم شما هم دیگه خسته شدین از نوشته های منقطع و گاهی نامفهوم  

ولی خوب دلیلش اینه که من بی پرده و بی حیا گونه هرچیزی که به ذهنم میرسه رو مینویسم 

 

شب همه عزیزان من خوش