آریا

خاطرات من

آریا

خاطرات من

Rainbow

زندگی رقص نورهاست . زیبایی هایش را نگاه کن پیچ و تاب خوردنش را . حرکت به سمت بی نهایت به سمت ابدیت به جایی که هیچ حسی نیست  به بیکران . به سکوت مطلق و تلاطم سکوت . به جایی که رها هستی در نور ها در موج هایی که آب نیست . غرق در خیال و وهم . به تنهایی یک خط . به آزادی نور . برقص و سریعتر برو . فریاد بزن . صدایت را به همه بگو . برو ای روانی . جنون در آرامش و هستی ما هیچ . لبم دوخته دستم خسته تنم ملتهب . سرعتت را میخواهم پیچ و تاب و روشناییت را دوست دارم . فرارم بده . پروازم بده به جایی که کسی جز منو من هم حتی نیستم . 

یک روز عجیب

بازهم سلام

یک روز عجیب و شلوغ دیگر و دوباره احساسات متغیر و گیج کننده . دوباره شلوغی و سردرگمی .

امروز صبح با رفتن و دیدن ساناز روزمو شروع کردم . توی این برخورد اونو دختر عجیب پیدا کردم . دختری که مثل بقیه دخترهای اطراف تو چهارچوب و قید بند محدودیت های جامعه فعلی زندگی نمیکنه . شیطنت بسیار زیاد و روحیه برتری جویی . درکنارش چهره خوبی هم داره . نسبت بهش اول حس غلطی داشتم و به قول خودش آدمها رو نمیشه تغییر داد . من فکر کردم که میتونم یه رابطه منطقی باهاش داشته باشم اما الان اصلا نمیدونم چی میشه . دوست دارم زودتر ته و توی قیه رو در بیارم و بدونم سرانجام اینم مثل بقیه دخترا چجوری به انتهای خط با من میرسه . ما با هم رفتیم کیاشهر و بعد کمی هم کاسپین کنار دریا روی صندلی نشستیم و صحبت کردیم . روز خوبی بود آفتاب قابل تحمل و هوایی نسبتا خوب .

با هم برگشیتیم خونه و رسوندمش . 

نمیدونم چرا اما حس میکنم یه جورایی دلم میخواد فرار کنم . با یکی باشم کسی که واقعا بتونه با من بیاد آلمان کمکم کنه دوستم داشته باشه و پایه زندگی باشه . خیانت نکنه و در عین حال کمی هم زیبا باشه . 

میدونم خواسته غیر منطقی ایه ولی خوب دیگه آرزو کردن هزینه ای نداره .