آریا

خاطرات من

آریا

خاطرات من

شب بی پایان

ساعت نزدیک 4 صبحه و من خسته و درگیر با احساساتم روی تخت دراز کشیدم . دارم به همه چیز و در عین حال هیچ چیز فکر می کنم . صدای تکراری گردش فن ها و همینطور هم گرمای ناشی از وجود زنده خودم - صدای کلیک های شاهین و لعزش دست بر روی میز همگی نشان دهنده شب آرامی برای من نیست . 

اما چیزی ورای این فرعیات مرا آزار می دهد . 

 

به انسان بودن خود شک کرده ام 

 

 

بخشش می طلبم از کسی که باید ببخشد

زیبایی

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.