آریا

خاطرات من

آریا

خاطرات من

Xianvfeifei

Xianvfeifei it's about u

جنون همیشگی

از سر پنجه انگشتانم آغاز شد
لمس دستان گرمی در رویایی آنچنان واقعی که حقیقت را نمیدانست 
لمس تن موجودی زیبا . آتش که از تنم خارج می شود و به شکل غبار از هوا عبور میکند و در دنیا پراکنده می شود
کلمات بی نظم و ترتیب و هجو
فکری پریشان و تنی خسته با چشمانی خواب آلود می نگرم به دنیایی که پایانی ندارد
یک نفرم و تنها یک نفر بدون روح و احساس زندگی اما در تلاشی برای بقا که گریه کودک خردسال به خودم می آورد به چرا ها فکر نمیکنم به شاید ها هم همینطور به مرگ همچون لحظه ای و زندگی همچون زمانی محدود دقت میکنم .
شاید نباید میگفتم و شاید هم باید بگویم
چه می شود مرا ....
از خستگی ست یا جنون
سر ب پایین میگیرم و فکر میکنم . چک چک صفحه کلید صدای آشناییست برای گوشهای من . صدای آزادی از همه چیز از خودم . من که اسیر تنم اسیر همه نزدیکان . اسیر احساس های متناقض بشری . زمان نوشتن که میشود تبدیل به خودم میشوم به ذهنی مغشوش و پراکنده که صدها تصویر بد و خوب از جلوی چشمانم میگذرند و بی ارداده از هر کدام می نویسم . آرزوها , گله ها , تشویق ها و امیدها

چه باید کرد جز به اجبار زیستن و لذت بردن
چه کار میشود کرد جز مترسکی بودن برای ترساندن همه
می شکنم این ماسک سنگی و سخت را و برای خوم میشوم آریا

شاید