آریا

خاطرات من

آریا

خاطرات من

سال نو

با سلام

سال نو رو به همه دوستانم و عزیزانم تبریک میگم . امیدوارم که سالی خوش و شاد داشته باشید و همواره آغوش گرم خانواده رو حس کنید .

الان که دارم مینویسم 14 ساعت بیشتر به زمان تحویل سال باقی نمانده . هوا تقریباً تاریک است .
به امسال فکر میکنم
به روزهایی که رفتند
به آدمهایی که باهاشون آشنا شدم و عزیزانی که از دست دادم

یعنی ممکنه با ورود به سال جدید این کابوس به پایان برسه ؟!
نمیشه گفت .
باید صبر کرد و نتیجه اش رو دید .

امسال برای من سال خوبی نبود .
هلن رو از دست دادم . پدر بزرگم فوت کرد و کلی مشکلات دیگه به وجود اومد که منو کاملاً نا امیدم کرده بود .
دوستانی پیدا کردم که برام عزیز بودند اما نتونستند کمک چندانی به من بکنند . چون تنها خود من هستم که باید تاوان اشتباهات و کارهایم رو بدم . و البته این خود من هستم که با حماقت تمام مشکلات زیادی رو برای خودم و اطرافیانم درست کردم ولی خوب به هر حال حالا همه چیز تقریباً ساکن و آرام شده است .

بازهم فکر میکنم که از اصل مطلب دور شدم . خوب کاریش نمیشه کرد آریا هستم دیگه .

غریبه . عید تو هم مبارک

سلام

ساعت 6:49 دقیقه غروب روز پنجشنبه 86/12/23

داخل اتاق پشت سیستم نشستم و دارم تایپ میکنم . بیرون هوا تاریک شده و بد جوری هم دلش گرفته . فکر کنم امشب بارون تندی بیاد .
دلم میخواد تنهایی میرفتم بیرون و کمی قدم میزدم . دلم میخواست کنار دریا بودم . ناراحت نیستم . فقط بی حوصله ام . دلم چیز تازه ای میخواد . انگیزه ای برا زنده بودن .
دنبال آدم تازه ای میگردم که نمیدونم کیه و کی میاد .


قراره که خودش بیاد تو زندگی من . حالا چه موقع میاد خدا میدونه .
دوستهای خوبی پیدا کردم .
شاید این از شانس منه که توی روزهای خسته کننده نا امیدی یکی همیشه کنارم میمونه

اما تو هلن
فراموشت میکنم
قسم میخورم که فراموشت کنم

منفی

دوباره جواب منفی
دوباره ناراحتی

دفتر خاطرات رو ورق زدم .
به فکر فرو رفتم
چه کار میشود کرد


جواب منفیست

زندگی برای زندگی

دقایق به سرعت میگذرند

تصاویری از جلوی چشمانم در امتداد سیری مستقیم در حرکتند

به کنارم نگاه میکنم . چهره ای زیبا ولی بی رمق میبینم

چشمهایش نیمه باز هستند

لبهایش مثل قنچه ای نو شکفته در پائیز خشک و کوچک اند

دستان سردش به شیشه چسبیده اند .

شیشه از سردی دستانش اشک میریزد

من با ابروهایی گره کرده . به شیشه سرد حسادت میکنم

قلبم به آرامی میتپد

به بینی کوچکش نگاه میکنم

به بلندی پیشانیش نگاه میکنم

اوج خواستن را در تنم احساس میکنم

نور ماشینی که به تندی از کنارمان میگذرد دقایقی بازی نور و سایه را ایجاد میکند

همه چیز بی رنگ شده است

همه چیز سرد و مرطوب است

بازوهایم خشک شده .

سرش روی سینه ام می آرامد

سنگینیش را احساس میکنم

 

 

 

صدایی میشنوم

چشمهایم را باز می کنم .

روز دیگری آقاز شده و عشق شبانه ام را باید در شبی دیگر و رویایی دیگر جستجو کنم

ساقه های زندگی

زندگی مثل روئید گیاه میمونه . خیلی زندگیش کوتاه و زودگذره و اوج کمالش تو گلهاش .
جونی ما آدمها هم حکم همون گلها رو داره .
بعضی از ماها ساقه های تنومندی داریم و بعضیهامون ساقه های خیلی نازک که با هر نسیمی به شدت تکون میخوره .

سعی کردم کسی رو دوست داشته باشم
سعی میکنم عاشق باشم
سعی میکنم فراموش بکنم
و ...

اما نمیشه همه چیز گذشته رو فراموش کرد . لحظه های هستند که توی خلوت خودت نشستی . به شیشه های خیس پنجره نگاه میکنی و میری به گذشته . با اشتباهاتت فکر میکنی . به لبخندها و دقایق خوشی که داشتی .
یه دفعه همه چیز در نظرت تیرو و تار میشه و سرما جای همه چیز رو میگیره.

سنگ هاهم احساس دارن

من هم احساس دارم

مغزی که درست کار نمیکنه و فقط دوست داشتن رو میخواد تجربه کنه . مثل بچه ای که هیچ چیز رو جز عروسکش نمیبینه


برای همه آدمهای دنیا و تویی که منو میخونی آرزوی زندگی آرامی رو دارم

دعوتنامه برای عضویت در سایت کلوب

این دعوتنامه تا پایان سال فرصد داره پس استفاده کنید . سایت کلوپ امکانات رایگان و محیط مجازی جالبیه .
قصد تبلیغ ندارم . من که خوشم اومد

http://www.cloob.com/user/register/step1/code/dR1ztIcd5pHHvUUhH

تیلوفر

 shabhaye deltangiam ra darone yek botri rikhteam/chon to az man baraye eshgh dalil mikhasti/dar yek shabe paeizi/botri oftado larzido shekast/paeeze gham angiz sharike shabhaye khod ra peyda kard/man baraye azadie delam hich sanado madraki nadashtam/baraye dost dashtanat deltangihayam kafi nabod/vaghti botri shekast bighararihayam kafi nabod/baraye eshgham ashk kafi nabod/vaghti khis shodam jari shodan kafi nabod/baraye ehsase ghashangam bi rahmihayat kafi nabod/vaghti shekastam roy bargardandanat kafi nabod/ miravam botrie no bekharam/ta dar rozhaye tolanie digar ke separi mikonam /deltangihayam anbohi shavand/chon to az man baraye eshgh dalil mikhahi

تنهایی

برای اولین بار توی یه روز دو بار دارم مینویسم

بدجوری از بد روزگار قاطی کردم . فقط همین . ایکاش میشد همه چیز رو با سادگی قلم و پاکی این صفحات ساخت . اما ممکن نیست .

خسته شدم .
خسته از سرگردانی و بی کسی .
دوستانی که در واقع دوست نیستن و غریبه هستن
تکرار مکررات

تلقین به خود که از همه بی نیازی وقتی که میدونی در اوج نیازی

بسم الله الرحمن الرحیم

 

سات ۵:۰۳ دقیقه روز شنبه ۱۱/۱۲/۱۳۸۶ کافی نت لیون رشت

 

کافی نت یکی از دوستهای قدیمیخودم هستم و دارم از تنهایی مطلب می نویسم . چند لحظه پیش نوشته های دختری به اسم نیلوفر رو خوندم . و تمام چیزی که درموردش میدونم قفقط همینه که اسمش احتمالاْ نیلوفره (‌به گفته خودش ) .

نوشته هاش جالب بود . به طرز درستی حقیقت رابطه من و هلن رو از رو نوشته های من فهمید و در کمال صراحت به من گفت که اشکال از طرف من بوده .

اول که نوشته هاشو خوندم خیلی جا خوردم .

یه کم فکر کردم و باز هم حق رو به اون دادم . درسته . من مقصر بودم . من هیچ وقت نباید به کسی مثل هلن دل میبستم . اما چاره ای نداشتم .

( همین الان اس ام اس اش به دستم رسید . کمی نا امیدم کرد . خدایا خودت شاهدی که من نیت بدی ندارم پس چرا برای من این اتفاقها می افته ؟ )

خستگی راه حسابی کلافه ام کرده . دلم یه همزبون واقعی میخواد . کسی که با من یه رنگ باشه .

 

به اطرافیانم نگاه میکنم . وقتی میبینم که دختری به پسری علاقه بیش از اندازه دارد ناراحتی وجودم رو اشباع میکنه .

 

ایکاش حالا که این احساس من درمان ندارد میتوانستم ریشه اش را خشک کنم .

سعی خواهم کرد ولی نه حالا . برای آخرین بار هم که شده دوباره امتحان میکنم .

عشق رو به چه چیز تشبیه میکنید ؟ کدوم این تشبیهات رو میپسندید ؟


عشق مثل یک گل میمونه و اون چیزی که مثل ساقه زنده و استوار نگهش میداره محبته

عشق مثل یک چاه عمیقه که کسی از انتهاش خبر نداره

عشق مثل یه موسقی میمونه گوش نوازه ولی بعد از مدتی دل آدم رو میزنه

عشق مترادف رنج و درد میمونه

عشق با دوستی فرقی نداره

عشق عشق عشق . امان از عشق .


...


اگه نظر منو بخواین . عشق یعنی حسرت . یعنی دوست داشتن چیزی که با لمس دستانت میتونی بدست بیاری ولی روحشو هیچ وقت . عشق یعنی بدبختی و پستی . حقارت

۱۳۸۶/۱۲/۲ بازگشت هلن

سلام

شاید شما هم به معجزه معتقد باشید . ولی اون چیزی که برای من هر از گاهی اتفاق میفته از یک معجزه هم با ارزش تر و مهم تر هستش .

هلن دوباره با من تماس گرفت . به من گفت که با دوست پسرش به هم زده ؟!

و حالا برای اینکه یه جوری وقتش رو پر بکنه دوباره با من صحبت میکنه

 

البته من به همین هم راضیم . شنیدن صداش . دیدن لبخندهاش و لمس دستهاش نهایت آرزوی منه

 

زندگی میکنم . دوباره و دوباره

دوستش دارم . دوباره و دوباره

 

با آگاهی از اینکه به زودی دوباره از دستش می دهم .