دقایق به سرعت میگذرند
تصاویری از جلوی چشمانم در امتداد سیری مستقیم در حرکتند
به کنارم نگاه میکنم . چهره ای زیبا ولی بی رمق میبینم
چشمهایش نیمه باز هستند
لبهایش مثل قنچه ای نو شکفته در پائیز خشک و کوچک اند
دستان سردش به شیشه چسبیده اند .
شیشه از سردی دستانش اشک میریزد
من با ابروهایی گره کرده . به شیشه سرد حسادت میکنم
قلبم به آرامی میتپد
به بینی کوچکش نگاه میکنم
به بلندی پیشانیش نگاه میکنم
اوج خواستن را در تنم احساس میکنم
نور ماشینی که به تندی از کنارمان میگذرد دقایقی بازی نور و سایه را ایجاد میکند
همه چیز بی رنگ شده است
همه چیز سرد و مرطوب است
بازوهایم خشک شده .
سرش روی سینه ام می آرامد
سنگینیش را احساس میکنم
صدایی میشنوم
چشمهایم را باز می کنم .
روز دیگری آقاز شده و عشق شبانه ام را باید در شبی دیگر و رویایی دیگر جستجو کنم
shabhaye deltangiam ra darone yek botri rikhteam/chon to az man baraye eshgh dalil mikhasti/dar yek shabe paeizi/botri oftado larzido shekast/paeeze gham angiz sharike shabhaye khod ra peyda kard/man baraye azadie delam hich sanado madraki nadashtam/baraye dost dashtanat deltangihayam kafi nabod/vaghti botri shekast bighararihayam kafi nabod/baraye eshgham ashk kafi nabod/vaghti khis shodam jari shodan kafi nabod/baraye ehsase ghashangam bi rahmihayat kafi nabod/vaghti shekastam roy bargardandanat kafi nabod/ miravam botrie no bekharam/ta dar rozhaye tolanie digar ke separi mikonam /deltangihayam anbohi shavand/chon to az man baraye eshgh dalil mikhahi
بسم الله الرحمن الرحیم
سات ۵:۰۳ دقیقه روز شنبه ۱۱/۱۲/۱۳۸۶ کافی نت لیون رشت
کافی نت یکی از دوستهای قدیمیخودم هستم و دارم از تنهایی مطلب می نویسم . چند لحظه پیش نوشته های دختری به اسم نیلوفر رو خوندم . و تمام چیزی که درموردش میدونم قفقط همینه که اسمش احتمالاْ نیلوفره (به گفته خودش ) .
نوشته هاش جالب بود . به طرز درستی حقیقت رابطه من و هلن رو از رو نوشته های من فهمید و در کمال صراحت به من گفت که اشکال از طرف من بوده .
اول که نوشته هاشو خوندم خیلی جا خوردم .
یه کم فکر کردم و باز هم حق رو به اون دادم . درسته . من مقصر بودم . من هیچ وقت نباید به کسی مثل هلن دل میبستم . اما چاره ای نداشتم .
( همین الان اس ام اس اش به دستم رسید . کمی نا امیدم کرد . خدایا خودت شاهدی که من نیت بدی ندارم پس چرا برای من این اتفاقها می افته ؟ )
خستگی راه حسابی کلافه ام کرده . دلم یه همزبون واقعی میخواد . کسی که با من یه رنگ باشه .
به اطرافیانم نگاه میکنم . وقتی میبینم که دختری به پسری علاقه بیش از اندازه دارد ناراحتی وجودم رو اشباع میکنه .
ایکاش حالا که این احساس من درمان ندارد میتوانستم ریشه اش را خشک کنم .
سعی خواهم کرد ولی نه حالا . برای آخرین بار هم که شده دوباره امتحان میکنم .
سلام
شاید شما هم به معجزه معتقد باشید . ولی اون چیزی که برای من هر از گاهی اتفاق میفته از یک معجزه هم با ارزش تر و مهم تر هستش .
هلن دوباره با من تماس گرفت . به من گفت که با دوست پسرش به هم زده ؟!
و حالا برای اینکه یه جوری وقتش رو پر بکنه دوباره با من صحبت میکنه
البته من به همین هم راضیم . شنیدن صداش . دیدن لبخندهاش و لمس دستهاش نهایت آرزوی منه
زندگی میکنم . دوباره و دوباره
دوستش دارم . دوباره و دوباره
با آگاهی از اینکه به زودی دوباره از دستش می دهم .