آریا

خاطرات من

آریا

خاطرات من

دوراهی

سلام . دوباره سلام 

بازهم روزهای سردرگمی و بی احساسی فرا رسید . روزهایی که باید حفظ ظاهر کرد و شخصیت پنهان نمود . هوا نیمه ابری و تقریبا مطبوع که شاید آخرین هوا خوشی قبل از تابستان گرم و زجر آور باشه .



پنجشنبه گذشته به همراه خانواده به کاسپین انزلی رفتیم البته به اصرار مادرم و شب رو همونجا موندیم که البته خیلی زجر آورد بود اما حادثه ای که اتفاق افتاد جمعه بعد از ظهر بود زمانی که دختر زیبایی رو دیدم و با شجاعتی که خودم هم انتظارشو نداشتم تونستم بهش شماره بدم و کمی هم صحبت کنم .

به هر حال این رابطه بیشتر از یک روز طول نکشید و دیگه تموم شد اما حالا احساس عذاب وجدان . حس خیانت حس بی عاطفگی و سستی زیادی تو من به وجود اومده نمیدونم چیکار کنم .

دلم دوباره و اینبار با شدت بیشتری هوای رفتن کرده و در عین حال دوست ندارم تنها باشم . ایکاش پایه ای برای رفتن به دانمارک وجود داشت . تنهایی هم خوبه اما ولی هرجور حساب میکنم میترسم از تنها بودن برای همیشه چون من اگه عادت کنم به شرایط تنها بودن دیگه هیچ وقت دنبال زندگی نمیرم .


الان دلم میخواد بخوابم با وجودیکه تازه بیدار شدم و دارم سیستم بیلی رو درست میکنم اما بازهم خواب دارم . 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد