آریا

خاطرات من

آریا

خاطرات من

تحمل کردن در خلوت

سلام

ساعت 11:30 دقیق شبه و این اولین پستم تو سال 92 هستش . پستی که امیدوار بودم با شادی اتفاقات امروزم یه متن بی نظیر دربیاد اما همیشه تو آستین خدا چیزی هست که بتونه حال آدم رو بگیره . همیشه در اوج همه اخبار خوش همیشه یه خبر بد هست , همیشه یه نکته تاریک تو اتفاقات خوبم . 
امروز روزی بود که شاید میتونم بگم همسرمو دیدم کسی که واقعا دیگه تصمیم خودمو گرفتم که همه آدمهای دیگه رو بزارم کنار بخاطرش اما تو اوج لذت و عشق وقتی خبر بدی رو میفهمی .....

سرگیجه عجیبی دارم و قلبم تند و ناراحت کننده میزنه . عرق سردی روی تنمه و حس میکنم رگهای پیشونیم با هر تپش قلبم پاره میشه . 

نمیتونم کار کنم تنها کاری که میتونم بکنم اینه که فریاد درونم رو سرکوب کنم , تو خیال خودم , خودم رو بکوبم به دیوارو از بلندی پرت کنم . اما در عوض مجبورم ظاهرم رو حفظ کنم . مجبورم کسی رو که مثل من تو گذشته اش مرتکب خطا شده دلداری بدم و بگم که بخشیدمش . بخششی که نمیدونم واقعا میتونم ببخشم یا نه .

حالا همه چیز دوباره از نو .....

دوباره حس همخوابگی با تنهایی

کنار دریا

ساعت تقریبا 12:30 ظهر جمعه نهمین روز سال 92 هستش کنار دریا رو به ساحل داخل یکی از آلاچیق های مشرف به دریا به همراه خانواده نشستیم . خانواده ای که هر لحظه با اضافه شدن ممبر های جدید بزرگتر و شلوغ تر میشه . شاهین و فروغ دارن مسخره بازی در میارن و به من میخندن چون هر از گاهی خنده ام میگیره و با سوء برداشت فکر میکنن دارم راجع به شخص خاصی مینویسم . دستفروش ها زیادن و جمعیت اطراف هم داره هر لحظه بیشتر میشه , حالا روی زمین هم خیلی ها نشستن . با وجود سردی هوا و باد سرد و فقدان نور خورشیدی که پس ابرهای ضخیم پنهان شده بازهم اینجا شلوغه . کنار دریا مردم در رفت و آمد هستن . موج های کوتاهی هم از اینجا دیده میشه . من باید برم یه مقدار حال این برادر و خواهر رو بگیرکم چپونم دیگه رفتن رو اعصابمو