آریا

خاطرات من

آریا

خاطرات من

دوباره

کاسپین هستیم مثل اکثر مواقع بیکاری و من داخل ماشین کنار در اصلی رو به دریا داخل ماشین نششستم و موزیک گوش میکنم . مامان و پیری داخل هستن و دارن خرید میکنن .
ساعت نزدیک ۸ و نیم شده وهوا در شرف تاریک شدن است و دوباره اشباح تفکرات بازمیگردد .
دلم کمی گرفته و دل و دماغ امدن نداشتم اما به هر حال کار دیگری نداشتم در حال حاضر روزها را با ارامشش نسبی میگذرانم و تنها چیزی که مشغولم میکند کلاسهای الکترونیک است .
برنامه های دیگری هم هستند که تا انتهای تابستان دوست دارم انجامشان دهم و با فراق بال برای ارشد اماده شوم . این روزها سرور هتل هم به معضلی تبدیل شده و با وجود وقت کمی که دارم سعی میکنم به بهترین نحو کار را تحویل بدهم .
این روزهها نغمه را برای خرید تبلت دیدم و همینطور به فریده هم مسیج دادم . متین حالا ارشدش تمام شده و برگشته . سارای بزرگ هم تقریبا با هم به بن بست رسیدیم و سارای کوچک هم که ظاهرا از اول چیزی نبود .
همه چیز دوباره برمیگرده به هلن به خاطرات تلخی که باعث شده حالا برام از یه دختر ندونم چی میخوام . یه حس عجیب و خلا که سعی میکنم با محبت کردن و محبت دیدن پرش کنم اما نمیشه .
الان , تو این روزها احتیاج به همون دختر عجیب و غریب رویاهام با موهای آبی و مشکلاتش دارم که وارد زندگیم بشه و دلیل حرکت کردنم .
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد