ساعت ۱۷:۰۸ دقیقه ۱۵ / ۱۰ / ۸۶ کافی نت لیون
پشت یکی از سیستمها نشستم و دارم وبلاگ خودم رو به روز میکنم . به هلن فکر میکنم . احساس خاصی ندارم منظورم اینه که ناراحت نیستم . خوشحال هم نیستم . اما بهش فکر میکنم .
هنوز دوستش دارم .
خیلی دلم براش تنگ شده . شاید بی نهایت بهترین توصیف باشه .
کاریش نمیشه کرد . بین من و اون یه مرداب پر از آب که هیچکدوممون مایل نیست ازش عبور کنه .
از اینکه دیگه با هم نیستیم کمی احساس آزادی میکنم . میتونم هر کاری که دلم بخواد انجام بدم ولی نمیدم . چر ا ؟
نمیدونم . فکر کنم دلیلش همون حماقت ذاتی باشه .
بگذریم . گذشته ها گذشته . به آینده باید فکر کرد و به روزهای روشن و ابری در راه .
مینویسم و زندگی میکنم