-
فصل تازه
شنبه 5 اسفندماه سال 1396 20:09
ساعت حدود 12:30 دقیقه شب است و من در اتاق خودم در خوابگاه جانگوانسون در پکن مشغول تماشای بازی فوتبال و همینطور نگارش همین متن هستم. همزمان فکرم پیش نوشتن گزارشی هست که باید دوشنبه ارایه بدم و همچنین پروپوزالی که تنها 2 صفحه اون رو نوشتم. خیلی دست دست کردم و تنبلی کردم و حالا مثل همیشه با مصیبت مجبورم که تمام فردا و پس...
-
خسته ام
یکشنبه 17 اردیبهشتماه سال 1396 15:56
خسته ام از به آخر نرسیدن این راه طولانی
-
اتاق 408
دوشنبه 26 آبانماه سال 1393 22:35
گاهی فقط سکوت
-
یک شب و یک مرد
جمعه 19 مهرماه سال 1392 22:39
ساعت 10:10 دقیقه شبه و من داخل پستوی خودم توی خوابگاه . اتاق 113 دراز کشیدم . موزیک روشنه و دارم برعکس همیشه موزیک فارسی گوش میدم و احساس عجیبی دارم . حسی مثل یه معجون تلخ حسی مثل یه درد تو سینه . سرم غمگینه چشمهایی که کمی سنگینه ولی نه از خواب دلم ابریه و همه چیز خاکستریه تو یکی از اون لحظه هایی هستم که در مورد خودم...
-
صحبت با خودم
شنبه 19 مردادماه سال 1392 23:22
سلام بازهم شب شد و بازهم حرفهایی که باید گفته بشه تا بتونم کمی احساس آرامش کنم ساعت از یازده شب ده دقیقه ایست که گذشته , هوا خنک و مطبوع است و صدای بلندی شنیده نمیشود جز چک چک مداوم صفحه کلید با خودم نشسته ام و صمیمانه و بی رودربایستی به گذشته نگاه میکنم . به همه خاطراتی که دارم . به همه انسانهایی که از زندگیم گذشتند...
-
باران
پنجشنبه 17 مردادماه سال 1392 18:28
یک ربع از ساعت 6 روز پنجشنبه 16 مرداد 92 گذشته و من تازه از بیرون اومدم یه دوش گرفتم و پشت سیستم نشستم . هوا از ساعتی قبل بارانی شده و بسیار ملس و مطبوع است . یه 15 دقیقه دیگه هم باید برم بیرون و کلاس خصوصی کامپیوتر دارم. تقریبا 2 هفته دیگه کاملا تکلیفم مشخص میشه . اینکه موندنی هستم یا باید برم یه راه دور یه شهر دور و...
-
لحظه حساس
یکشنبه 6 مردادماه سال 1392 08:30
ساعت کمی از 8 صبح گذشته و من صبحانه خودم و پشت سیستم نشستم دارم بی هدف تو اینترنت میگردم و در همین حال از مانیتور کناری manoto رو نگاه میکنم . همه چیز بیست و اندی روز دیگه مشخص میشه . اینکه کدوم شهر و کدوم دانشگاه قبول میشم یا اینکه دوباره امتحان زبان بدم و برای ژانویه و دانشگاه آلبورگ بخوام دوباره تلاش کنم . به هر...
-
یک روز آفتابی خرداد
دوشنبه 24 تیرماه سال 1392 13:16
آفتاب گرمی همه جا را پرنور کرده . خیابان نسبتا خلوت است و هر از گاهی دور میدان ماشینی میپیچد و مسیر دیگری را انتخاب میکند . سایه کوتاه درختان در گوشه ای از این میدان پناهگاه دختری شده . دختر نوجوانی با لباسی ساده و چهره ای جوان . خسته و مضطرب از آنچه انتظارش را میکشد . کم کم خیس عرق میشود و این نه از گرما بلکه از...
-
شیدا
شنبه 15 تیرماه سال 1392 09:15
دیشب با شیدا صحبت کردم . دختری عجیب و غریب با طرز فکری خاص , روش زندگی ای عجیب که قابل درک نیست به حدی که هیچ احساس دختر بودن درمن ایجاد نکرد و نگار که هیچ اشتیاقی به هم صحبت شدن با او ندارم اما کنجکاوی باعث شد تانیمه شب هم صحبت شویم و در نهایت با تلخی به پایان برسیم . اما چیزهایی که فهمیدم در موردش بار علمی نسبتا...
-
اشک
شنبه 15 تیرماه سال 1392 04:08
مرد جوان دراز میکشد و می گرید
-
ساعت تنهایی
چهارشنبه 12 تیرماه سال 1392 23:19
ساعت از یازده شب گذشته و من تنها داخل اتاق نشستم و دارم مینوسیم . با چشمهای خسته و بدنی گرم . اخبار فرانس 24 رو دارم میبینم در مورد مصر . و در همین حال سعی میکنم تمرکز کنم رو احساسم . رو چیزهایی که باید امشب بنویسم تا کمی سبک تر بشم . نمیدونم در مورد چی بنویسم . اینقدر موضوعات مختلف برای نوشتن وجود داره که نمیتونم...
-
من هنوز هستم
دوشنبه 10 تیرماه سال 1392 12:25
هوا نسبتا گرمه و من پشت سیستمم جلوی سه تا مانیتور نشستم و همزمان هم فیلم نگاه میکنم هم تایپ میکنم هم یه سیستم هتل رو راه اندازی میکنم , اما چیزی که در فکرم میگذره خیلی دور تر از جایی هست حالا هستم. ناخوداگاه دارم به هلن دوباره فکر میکنم . این روزها که با هیچ کس نیستم دوباره خاطرات گذشته ام را مرور میکنم و تلاش های...
-
تنهایی
دوشنبه 10 تیرماه سال 1392 01:15
ساعت از یک شب گذشته و من رو تخت دراز کشیدم خیلی دلم گرفته . تنها چیزی که میخواستم فقط کمی احساس واقعی بود . کمی زنده بودن
-
سرنوشت
پنجشنبه 6 تیرماه سال 1392 01:04
در طول زندگی هر مرد و پسری لحظه هی خاصی وجود داره . لحظه ای که یک نفر خاص رو میبینه و قلبش شروع به تکون خوردن میکنه . البته نه از روی شهوت یا کنجکاوی و یا هیجان , بلکه تو اون لحظه همه چیز درسته و اون نفر شخص درستیه . سالها قبل برای من این موقعیت پیش اومد و به خاطر شخصی که خواسته یا ناخواسته زندگیمو خراب کرد هیچ وقت...
-
دوباره
یکشنبه 2 تیرماه سال 1392 21:42
کاسپین هستیم مثل اکثر مواقع بیکاری و من داخل ماشین کنار در اصلی رو به دریا داخل ماشین نششستم و موزیک گوش میکنم . مامان و پیری داخل هستن و دارن خرید میکنن . ساعت نزدیک ۸ و نیم شده وهوا در شرف تاریک شدن است و دوباره اشباح تفکرات بازمیگردد . دلم کمی گرفته و دل و دماغ امدن نداشتم اما به هر حال کار دیگری نداشتم در حال حاضر...
-
هتل
یکشنبه 2 تیرماه سال 1392 00:10
ساعت کمی از دوازده شب گذشته و من هتل هستم . شبی طولانی در انتظار منه . نشستم و دارم سرور هتل رو راه اندازی میکنم و از طرفی هم نصفه و نیمه بازی برزیل-ایتالیا رو نگاه میکنم . امروز خودم رو دوباره محک زدم . امروز ساعتی با کسی تنهای تنها بودم بدون اینکه اتفاق خاصی بیفته . در حقیقت خودم هم شوکه شدم که هیچ حسی نداشتم . با...
-
Tonight i tuch the love
جمعه 24 خردادماه سال 1392 23:47
Tonight i tuch the love again
-
فکرهای ساعت 12
شنبه 18 خردادماه سال 1392 23:57
ساعت یک ربع مانده به 12 شب است و من بازهم هوس نوشتن کردم . قبل از نوشتن دست به گوشی بردم و شماره ای رو خواستم بگیرم که گرفتنش هیچ درست نبود . و البته نگرفتم روزها به کندی در حال سپری شدن است , گویی این تابستان هیچ انتهایی ندارد . دو روز را صرف تماشای سریال کردم و حالا مثل همیشه بعد از ساعتها نگاه کردن ذهنم درگیر...
-
جمعه
جمعه 27 اردیبهشتماه سال 1392 15:31
توفان عجیبی در مغزم به راه افتاده و به شدت عصبی شده ام از اینکه وارد بازی دیگری شدم به شدت عصبانی و ناراحتم ، ایکاش هیچ وقت درگیر همچین افرادی نمیشدم و ایکاش هیچ وقت اون مسیج های لعنتی رو نمیخوندم . آدم عجیبی که هنوز شخصیتش شکل نگرفته وارد زندگیم شد و به سرعت هم رفت که باعث شد نکات زیادی در مورد خودم یاد بگیرم ، حالا...
-
دختران زیادند
جمعه 27 اردیبهشتماه سال 1392 00:11
ساعت تقریبا 12 شبه و من خسته تر از اونی هستم که بخوام چیزی بنویسم . اما به هر زحمتی هست چشمهای کاملا خوب آلودم رو باز نگه میدارم و سعی میکنم تا جایی که میتونم بنویسم . امشب توی حالت خاصی هستم , شرایطی که میتونم بگم هیچ حسی ندارم نسبت به .... به هر حال الان خیلی منطقی نشستم و دارم فکر میکنم , به کارهایی که کردم و...
-
اثر قلم
چهارشنبه 18 اردیبهشتماه سال 1392 15:47
قلم موی سیاه به آرامی بر روی بوم سپید حرکت میکند و اثری سیاه رنگ ولی کمرنگ و مات از خود به جای میگذارد, چشم های خمر نقاش لحظه ای از بوم جدا نمیشود . دستهای ظریف و رنگی اش به آرامی هرچه تمام تر در مسیری محنی بوم را در می نوردد گویی به نوعی میرقصد . صدایی شنیده نمیشود به غیر از صدای چکه های آب که هر دقیقه یک بار گذر...
-
دیدار در پاییز
دوشنبه 16 اردیبهشتماه سال 1392 00:44
به ستون سرد تکیه میکنم . هوا سرد است و سردی و رطوبت از منافذ لباس ضخیم من هم میگذرد و شانه ام را می آزارد . پیش رویم دره ایست عمیق و بی انتها ، ابرها به شکل مه از میان سنگها بر زمین میخزند و چنان وهم انگیزند که گویی اینجا برزخ است . باد موهای پریشان و درهمم را به بازی گرفته ، صدای زوزه باد و رنگ خاکستر ی محیط تنم را...
-
ماه من
شنبه 14 اردیبهشتماه سال 1392 23:40
مهر نزدیک است و باز روزها کوتاه میشوند . گرمای نزدیکی تابستان در من اثر ندارد . سرمای وجودم به حدیست که گرما تاب ورود به تنم را ندارد . هوا بس ملایم و ملس , خستگی و خماری چشمانم همخوانی کاملی با سردرد و درد تنم دارد . امشب سرنوشت شاید شخصی رو به دست من سپرده . کسی که هیچ دوست ندارم مثل من زندگی و فکر کنه . الان دلم یه...
-
تحمل کردن در خلوت
دوشنبه 26 فروردینماه سال 1392 23:39
سلام ساعت 11:30 دقیق شبه و این اولین پستم تو سال 92 هستش . پستی که امیدوار بودم با شادی اتفاقات امروزم یه متن بی نظیر دربیاد اما همیشه تو آستین خدا چیزی هست که بتونه حال آدم رو بگیره . همیشه در اوج همه اخبار خوش همیشه یه خبر بد هست , همیشه یه نکته تاریک تو اتفاقات خوبم . امروز روزی بود که شاید میتونم بگم همسرمو دیدم...
-
کنار دریا
جمعه 9 فروردینماه سال 1392 12:26
ساعت تقریبا 12:30 ظهر جمعه نهمین روز سال 92 هستش کنار دریا رو به ساحل داخل یکی از آلاچیق های مشرف به دریا به همراه خانواده نشستیم . خانواده ای که هر لحظه با اضافه شدن ممبر های جدید بزرگتر و شلوغ تر میشه . شاهین و فروغ دارن مسخره بازی در میارن و به من میخندن چون هر از گاهی خنده ام میگیره و با سوء برداشت فکر میکنن دارم...
-
حرکت زیر باران
یکشنبه 8 بهمنماه سال 1391 23:14
جاده ای کوهستانی و خاکی ، هوا سرد و مرطوب . مه سردی خم جاده را از نظر پوشانده . هوای راکد و خیس صورت رهگذر پیاده را نوازش میکند . گونه های سرد و قرمز ، چشمانی ملتهب و تر . صدای کلاغ رهگذر و سکوت ممتد آفرینش . حس ترس از سکوت . به آرامی دختر جوان حرکت میکند و به تمام گذشته اش می اندیشد ، به درد نهفته در قلبش ، شاید سرخی...
-
Unconscious
جمعه 6 بهمنماه سال 1391 01:09
همه جا تاریک است , نور قرمز کم سویی از گوشه های راهرو سوسو میزند . همه چیز گنگ و کج و معوج است , هوا سنگین و زمین مفرش شده به رنگ تیره است . به آرامی در راهرو به جلو میروم . چشمها سنگین و خواب آلود و تنی که به سنگینی کوه شده و تکیه به دیوار تلو تلو خوران قدم به قدم جلو میرود . صدای موزیک تند و بوم بوم . سوسوی نور قرمز...
-
تعمیر تاچ viewpad 10s
جمعه 22 دیماه سال 1391 13:49
تعمیر و راهنمایی در مورد تاچ تبلت Viewpad 10s , Vega , PoV در صورتی که مشکل تاچ دارید و حتی نمایندگی هم نتونست براتون درست کنه با شماره 09356010047 تماس بگیرید اگه خدا بخواد مشکلتون رو حل میکنم .
-
یک بار دیگر
چهارشنبه 15 شهریورماه سال 1391 11:11
زندگی جریان آبی شده که توان حرکت کردن در خلاف جهتش را دیگر ندارم . جنگ ها و مشکلات و سختی ها یکی یکی شخصیتم را تراشیدند و حالا پیکره ای بی چهره از من باقی مانده . بدیل به موجودی شده ام که هیچ کس حتی خودش هم دیگر خودش را نمیشناسد . دیگر هیچ لذتی برایم نیست که بتواند مرا از خود بیخود کند . حالا تنها چیزی که کار میکند...
-
ته چاه
سهشنبه 7 شهریورماه سال 1391 18:33
همه چیز تغییر شکل پیدا کرده . ساعت 6 بعد از ظهره و من تنها هستم و از این تنهایی به شدت بیزارم چند لحظه پیش بقیه رفتن برای هوا خوردن بیرون و من سر یه موضوع کوچیک لج کردم و نرفتم و حالا هم پشیمان نیستم فقط از این تنهایی و سکوت بیزارم . از ناراحتی تنم درد میکنه و عضله بازوم گرفته . همین الان انگار خدا صدای منو شنیده ....